خاطرات ﺷﻬﯿﺪ عباس صاﺣﺐﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ اومد گفت: میشه ساعت 4 صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت 4 صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون. بیست الی بیستوپنج دقیقه گذشت، اما نیومد. نگرانش شدم. رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب میخونه و زار زار گریه میکنه. بهش […]