علی ای همای رحمت
28 شهریور 1404 - 16:37
شناسه : 80138
2

علی ای همای رحمت استاد شهریار در خاطراتش می‌گوید : تابستان سال ۱۳۵۰، فردی از قم به منزل ما زنگ زد که و گفت : سیدمحمدحسین بهجت تبریزی معروف به استاد شهریار شما هستید؟ گفتم : بله فرمود: من فرزند آیت‌الله مرعشی نجفی هستم و از قم زنگ می‌زنم. ایشان می‌خواهند در رابطه با خوابی […]

پ
پ

علی ای همای رحمت

IMG_20250919_152653_847Yre210i

استاد شهریار در خاطراتش می‌گوید :

تابستان سال ۱۳۵۰، فردی از قم به منزل ما زنگ زد که و گفت : سیدمحمدحسین بهجت تبریزی معروف به استاد شهریار شما هستید؟

گفتم : بله

فرمود: من فرزند آیت‌الله مرعشی نجفی هستم و از قم زنگ می‌زنم. ایشان می‌خواهند در رابطه با خوابی که برای شما دیده‌اند شما را حضورا ببینند.

شهریار می‌گوید گفتم : موضوع خواب چه بوده؟

گفت : به من نفرمودند.

گفتم : من گرفتارم ولی سعی می‌کنم بیایم.

فردا تحقیق کردم که مرعشی نجفی کی هست. خیلی از علمای تبریز از درجه علم و تقوای ایشان سخن گفتند. کنجکاو شدم و راهی قم شدم. در دیدار حضوری که آن پیرمرد ابتدا مرا بغل کردند و چند بار پیشانی و سر من را بوسیدند و من باز بیشتر تعجب کردم.

بعد که نشستیم فرمودند : شما قصیده‌ای در مدح امام علی ابن ابیطالب گفته‌اید؟

عرض کردم من قصیده در مدح ائمه زیاد دارم. منظورتان کدام قصیده است.

بلافاصله خواندند:

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

و درحالی که ایشان ادامه می‌داند، من مات مبهوت گوش می‌کردم.

بعد گفتم : ببخشید شما از کجا می‌دانید که چنین قصیده‌ای را من گفته‌ام، چون هنوز به هیچ کس حتی همسر و فرزندانم هم نگفته‌ام و در جایی نیز یادداشت نکرده‌ام.

استاد شهریار می‌گوید:

آیت‌الله مرعشی گریه کرد و گفت برای همین از شما درخواست کردم که بیایید تا شما را حضوری ببینم و در حالی‌که اشک می‌ریختند، گفتند : این قصیده را چه زمانی گفته‌اید؟

گفتم : می‌گویم به شرط آن که بگوئید این قصیده را چه کسی به شما گفته است، پذیرفت.

عرض کردم : شب ۱۷ ماه رمضان گذشته.

پرسید : چه ساعتی؟

گفتم : ساعت ۲/۵شب تمام کردم و رفتم خوابیدم.

بعد آقا فرمود: من همان شب دقیقا ساعت ۲/۵شب در خواب دیدم که در حرم امام علی ابن ابیطالب هستم و شعرا و ادبای زیادی در حال قرائت متن هستند.

بعد سکوتی برقرار شد و گفتند : آقای محمد حسین بهجت تبریزی بیاید و قصیده‌اش را بخواند. شما جلوتر از من نشسته بودی برخواستی و با صدای بلند و با لهجه نیمه ترکی این قصیده را خواندی. وقتی تمام شد امام علی ابن ابیطالب عبای خود را درآوردند و بر روی دوش شما انداختند.

شهریار می‌گوید : دیگر طاقت نداشتم و گریه امانم نمی‌داد، من و آقای مرعشی مدتی همدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم.

بعد که آرام شدیم فرمودند : قصیده را یکبار دیگر با لهجه و صدای خودت برای من بخوان، کل قصیده را خواندم.

فرمودند : من قصیده را حفظ کرده‌ام ولی این خیلی بیشتر است.

عرض کردم : آن شب، قصیده را تا همان جایی که شما خواندید گفتم، دوهفته بعد حالی دست داد و تکمیلش کردم.

استاد شهریار می‌گوید : تا نماز صبح ‌خدمت ایشان بودم بعد از من خواستند تا در قید حیات هستند از این موضوع به کسی چیزی نگویم.

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.