بانوان عاشورایی۲
09 مرداد 1403 - 16:05
شناسه : 71737
2

بانوان عاشورایی۲ ام‌خلف همسر مسلم بن عوسجه بود كه به همراه شوهر و فرزند خويش در حماسه عاشورا شركت داشت. بعد از شهادت مسلم بن عوسجه، فرزندش خلف آهنگ حمله به دشمن كرد ولي حضرت سيدالشهدا (علیه‌السلام) او را نهي كرد و فرمود: «اي جوان! پدرت شهيد شد، اگر تو نيز شهيد شوي، مادرت در […]

پ
پ

بانوان عاشورایی۲

IMG_20240721_134517_328rHNY5os

ام‌خلف

همسر مسلم بن عوسجه بود كه به همراه شوهر و فرزند خويش در حماسه عاشورا شركت داشت.
بعد از شهادت مسلم بن عوسجه، فرزندش خلف آهنگ حمله به دشمن كرد ولي حضرت سيدالشهدا (علیه‌السلام) او را نهي كرد و فرمود:
«اي جوان! پدرت شهيد شد، اگر تو نيز شهيد شوي، مادرت در پناه چه كسي، در اين بيابان خواهد بود؟»
فرزند مسلم، مردّد ماند كه چه بكند؟! مادرش، شتابان جلو آمد و گفت:
«اي فرزند! مبادا سلامت خود را بر ياري پسر پيامبر (صلی‌الله علیه و آله) برگزيني كه هرگز از تو راضي نخواهم شد.»
فرزند مسلم، به سوي دشمن حمله كرد. او مردانه تلاش كرد و با كشتن جمعي از مشركان، سرانجام به شهادت رسيد. كوفيان، سر او را بريدند و به سوي مادرش افكندند. مادر، سر فرزند شهيدش را برداشت و آن را بوسيد و چنان گريست كه همگان را به گريه آورد.

┄┅═══••✾••═══┅┄

بانوی حبیب بن مظاهر، همسری همراه

وقتی حبیب برای محک زدن تو گفت: «من به حسین نمی‌پیوندم.» لابد فکرش را کرده بود که با واکنش شدید تو مواجه شود و تو در حالی‌که از شدت ناراحتی و عصبانیت، اشک از چشمانت جاری شده بود، حتما نتوانستی لبخند کنج لب حبیبت را ببینی.
وقتی پشتت را به حبیب کردی و گفتی: «ای حبیب، آیا سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره‌ی حسینش (علیه‌السلام) فراموش کرده‌ای که فرمود: این دو فرزندم آقای جوانان بهشتند و آن‌ها امام هستند، چه قیام کنند چه نکنند. نامه‌ی مولا به تو رسیده و تو را به یاری می‌خواهد، آیا پاسخ مثبت نمی‌دهی؟!» ندیدی که حبیب با این سخنان تو، چه لبخند زیبایی به لب‌هایش نشسته است و حبیب نیز هنگامی که به تو اطمینان داد که در رکاب حسین، تا هنگامی که محاسن سفیدش سرخ شود، خواهد جنگید، نتوانست ببیند که با این تصمیمش چه قندی در دل تو آب شده است.

┄┅═══••✾••═══┅┄

ام‌بنان

تا زمزمه‌ی حرکت حسین را شنیدی، دست دو طفلت را گرفتی و با کاروان عمویِ پسرانت همراه شدی.
مدتی بعد زمانی‌که از اوج گرفتن قاسم در معرکه نگذشته بود، عبدالله را به زینب سپردی و به طرف پرده‌ی خیمه رفتی، به این می‌اندیشیدی که چطور به رفتن قاسم رضایت داده‌ای؟!
گویی نیرویی ماورائی وجود داشت که قلبِ تو را محکم نگه داشته بود تا زمانی که نعل‌های تازه بر پیکر سیزده ساله‌ات می‌تاخت، تو جان ندهی.
فکرت به شب گذشته رفت، که قاسم در برابر پرسش عمو گفته بود، شهادت برایش از عسل شیرین‌تر است.
این جمله را پسرِ سیزده‌ ساله‌ی تو گفته بود، همان پسری که پایش به رکاب نمی‌رسید. همانی که زره برای قامتش خیلی بزرگ بود. این دو پسر از همان ابتدا، هواییِ عمویشان بودند و همین باعث شد که عبدالله، دست‌های زینب را رها کند و سراسیمه خودش را به عمویش برساند تا دستانش را سپرِ عمو کند.
آن نیروی ماورائی، این بار نیز قلبِ تو را محکم نگه داشته بود تا از هم نپاشد.
به گمانم، این نیروی ماورائی دستان امام حسن(ع) بود که بر روی قلب تو قرار گرفت و تو را آرام کرد.
شاید آن هنگامی که از مدینه خارج می‌شدی، فکرش را هم نمی‌کردی که یک روزی بدون فرزندانت دوباره به این شهر برگردی.
سلام مادرِ قاسم؛
سلام مادرِ عبدالله؛
سلام بر تو که باغبان گل‌های امام حسن(ع) بودی و آن‌ها را با عطر حسینی پرورش داده بودی.

┄┅═══••✾••═══┅┄

سکینه بنت‌الحسین سلام‌الله علیهما

یکی از بانوان حاضر در کربلاست که در سال ۴۷ق چشم به جهان گشود و در جریان کربلا حدود ۱۴ سال داشت، نامش «آمنه» بود و به ‌جهت شدت وقار و آرامشی که داشت، مادرش، حضرت رباب سلام الله علیها او را «سکینه» لقب داد.
🔸حضرت ابی‌عبدالله علیه‌السلام، هنگام وداع با اهل حرم، کنار خیمه آمد و اهل‌بیتش را صدا زد: «وَ نَادَى یَا سُکَیْنَهُ یَا فَاطِمَهُ یَا زَیْنَبُ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلَامُ»،
سکینه جان، فاطمه جان، ای زینب و ای ام‌کلثوم، خداحافظ!
در اینجا سکینه صدا زد: پدر جان، آیا تسلیم مرگ شدی؟!
حضرت فرمود: کسی که ناصر و یاوری برایش نمانده چگونه تسلیم نشود؟
در این هنگام سکینه عرضه داشت: پدرجان ما را کنار قبر جدّمان رسول الله برگردان!

🔹در گودال قتلگاه نیز زمانی که عمه‌اش زینب سلام‌الله علیها را کنار بدنی بی‌سر دید، عرض کرد: این بدن کیست؟
فرمود: بدن پدرت حسین!
سکینه خود را روی بدن بابا انداخت و او را در آغوش گرفت به‌طوری که کسی نتوانست وی را جدا سازد تا اینکه لشکر عمرسعد با قهر و تازیانه، سکینه را از بدن پدر جدا ساختند!
در این لحظه بود که صدایی از آن حلقوم بریده شنید:
شِیعَتِی مَا إِنْ شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْکُرُونِی
ای شیعیان من؛ اگر آب شیرین و گوارا نوشیدید مرا یاد کنید.

┄┅═══••✾••═══┅┄

رباب، همسر امام حسين (علیه‌السلام)

تنها زن از همسران امام بود كه با كاروان حسيني به كربلا آمد و از نزديك، شاهد آن منظره‌هاي دل‌خراش و صحنه‌هاي خونين شد. او پسری به نام «عبدالله» مشهور به علي‌ اصغر داشت كه در كربلا در شش ماهگي، در آغوش امام به تير حرمله شهيد شد.

▪️ رباب در سفر پر مخاطره كربلا، هميشه يار و همراه امام بود. او زني، وفاپيشه بود و تمام رنج‌ها و دشواري‌ها، در مسير مدينه تا مكه و از مكه تا كربلا را عاشقانه پذيرفت. منزل به منزل در كنار امام راه پيمود و تلخ كامي‌ها را، در شور و شيدايي حضور امام، با چشمانی اشک‌بار اما صبور و مقاوم تحمل كرد. او نماد محبت و وفاداري است.

▪️آنچه از عمر رباب باقی بود، به ماتم و اشك گذشت و هرگز زير سقفي ننشست و بعد از بازگشت از اسارت، بر سر مزار حسين (علیه‌السلام) مقيم شد، آن‌قدر گريست كه چشمانش ياري نمي‌كرد. به گونه‌اي كه ديگر اشك در ديدگانش نمانده بود.

┄┅═══••✾••═══┅┄

خواهرانه (حضرت زینب سلام‌الله علیها)

قلب شما را بیشتر از همه، محبت برادر پر کرده بود؛ عشق به حسین در تمام رگ‌های شما جاری بود؛ همان عشقی که با شیره‌ی جانتان به عون و محمّد نیز بخشیده بودید.

شاید اگر کسی از شما می‌پرسید، عون برای شما عزیزتر است یا محمّد؟ پاسخ می‌دادید: حسین!

عون و محمد نیز این را فهمیده بودند، چون از کودکی‌شان در چشمان شما جز حسین را ندیده بودند و از زبان شما فقط حسین را شنیده بودند و این کار شما و آن‌ها را برای جان‌نثاری در راه دایی عزیزشان آسان‌تر کرده بود.

در خیمه بودید که خبر آوردند، عون شهید شد، محمّد هم؛ اشک‌هایتان را پاک کردید، حالا دیگر بند تعلق مادرانه‌تان پاره شده بود و شما تنها خواهرِ حسین بودید.

شما از همان ابتدا نیز بیش از اینکه مادرِ عون و محمّد بوده باشید، خواهرِ حسین بودید.

ا.یوسفی

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.