دل‌نوشته | ولایت حرف آخر بود
04 تیر 1403 - 22:43
شناسه : 71035
4

ولایت حرف آخر بود من ماجرا را خوب یادم هست، چون کاروان ما جلوتر بود پیکی رسید و گفت برگردید، دستور، دستور پیمبر بود چرخید سرهای شترهامان، چون با محمد بود دل‌هامان فرمانبری از حرف پیغمبر، با حج برای ما برابر بود خیل عظیم حج‌گزاران را گرد درختانی کهن دیدیم کار بنای سایه‌بان‌ها با عمار […]

پ
پ

ولایت حرف آخر بود

IMG_20240621_222247_681dQJBvda

من ماجرا را خوب یادم هست، چون کاروان ما جلوتر بود
پیکی رسید و گفت برگردید، دستور، دستور پیمبر بود
چرخید سرهای شترهامان، چون با محمد بود دل‌هامان
فرمانبری از حرف پیغمبر، با حج برای ما برابر بود
خیل عظیم حج‌گزاران را گرد درختانی کهن دیدیم
کار بنای سایه‌بان‌ها با عمار و سلمان و ابوذر بود
زنگ شترها از صدا افتاد، از دشت حتی رد نمی‌شد باد
راوی به حرف خویش پایان داد، یعنی محمد روی منبر بود
«اَلیَوم اَکمَلتُ لَکُم دینی…»، «مَن کُنتُ مَولاهُ عَلی مَولاه…»
بانگ رسایی داشت پیغمبر، هرچند بعضی گوش‌ها کر بود
آن‌ها که می‌دیدند می‌خواندند از چشم پیغمبر مرادش را
آن‌ها که نشنیدند می‌دیدند در دست او دست برادر بود
هم برکه هم دریا شهادت داد، هم طور هم سینا شهادت داد
حتی شن صحرا شهادت داد، حکم ولایت دست حیدر بود
از خندق و از بدر تا خیبر، تا لحظۀ آخر که در بستر…
از ابتدا حرف از ولایت بود، آری! ولایت حرف آخر بود
✏️محمدحسین ملکیان

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.