از مُلکِ لایَبلی تا مُلکِ سلیمانی
اشک بر حاج قاسم اشک توبه است؛ توبه از چه؟ توبه از نحوه بودنِ خود. وجودُکَ ذَنب لایغفر. آدم در بهشت در تمنای «مُلکِ لایَبلی» افتاد و نحوهای از بودن را تمنا کرد که از بلا دور باشد، غافل از آنکه بهشت لِقا و رؤیت جز به بلا میسر نمیشود؛ لاجرم هبوط پیش آمد و انسان خود را در جهان عداوت و کینه یافت.
زندگیهایی که خود را در فرار از بلا تعریف میکنند، با عداوت و کینه روبرو میشوند. آیا ریشه فتنه ۸۸ و عداوت و کینههای آن را نباید در تمنای عافیتطلبیهایمان بدانیم؛ آنجا که مراقب نبودیم زندگی در پناهِ جهاد و رفتن در دلِ خطر را دیوانگی خواندیم و خواستیم قدری به زندگیهایمان سروسامان دهیم و هر گروهی تلاش کرد تا با جلب امکانات کشور به سوی خودش حاشیه امنی به دور از بلا و خطر برای خود دست و پا کند.
در این میان این حاج قاسمها بودند که همچنان خود را در بهشت لقا و رؤیتِ حق حفظ کردند و بلاهای روزگار را به جان خریدند و هرجا خطری در میان بود، سینه خود را مهیای گلولهها کردند و خود همچون کلمه توبهای شدند برای ما که به وعده «مُلک لایَبلی» از آن بهشت لقا و رؤیت هبوط کردهایم. آری در هربار نظر کردن به حاج قاسم، اشک توبه سرازیر میشود؛ توبه از نحوه بودنِ خود.
توبه از بودنی که حکومت را ریاست میبیند نه قبول مسئولیت. بیهوده نیست که او فرمانده سپاه قدس است. گویی بیتالمقدس همان بهشت لقا است که تا «قابَ قوسَینِ اَو اَدنی» انسان سیر کرده است اما شرط این معراج مواجه شدن با سهمگینترین بلای روزگار یعنی اسرائیل غاصب است و کسی که از این مواجهه بترسد، باید زندگی در عداوت و کینه را تجربه کند.
حاج قاسم ما را هم در سپاه خود بپذیر.
و ای آمریکا بدان که با اشک بر حاج قاسم، ما تو را همان شیطان بزرگ یافتیم که دیگر وعده «مُلکِ لایَبلی» تو را باور نخواهیم کرد و دوباره به معراجگاه پیامبر اسلام باز خواهیم گشت.
و تو نیز در این بهشتِ لِقا جایی نخواهی داشت و بزودی این مُلک، «مُلکِ سلیمانی» خواهد شد.
ثبت دیدگاه