روایتی از ارادت واقفان گمنام آستان امام رضا(ع)
07 دی 1402 - 20:35
شناسه : 67183
2

روایتی از ارادت واقفان گمنام آستان امام رضا(ع) چه توقف با شکوهی است این وقف، اینکه عده‌ای می‌توانند از دار و ندارشان دل بکنند که دل‌های بی پناه دیگری آرام بگیرد، آن هم زیر سایه امام رضا(ع). خبرگزاری فارس ـ گروه قرآن و فعالیت‌های دینی: «وقف» در کتاب منتهی الارب تعریف قشنگی دارد و روبه‌رویش […]

پ
پ

روایتی از ارادت واقفان گمنام آستان امام رضا(ع)

چه توقف با شکوهی است این وقف، اینکه عده‌ای می‌توانند از دار و ندارشان دل بکنند که دل‌های بی پناه دیگری آرام بگیرد، آن هم زیر سایه امام رضا(ع).

روایتی از ارادت واقفان گمنام آستان امام رضا(ع)

خبرگزاری فارس ـ گروه قرآن و فعالیت‌های دینی: «وقف» در کتاب منتهی الارب تعریف قشنگی دارد و روبه‌رویش نوشته است: «به حالتِ ایستاده ماندن و آرام گرفتن.» فکرش هم دل آدم را روشن می‌کند، اینکه دست بگذاری روی عزیزترین دارایی‌هایت و بگویی «وقف شد!»، به حالتِ ایستاده ماند و آرام گرفت برای استفاده بقیه! انصافاً بزرگی می‌خواهد و مردانگی که هرکس از پسش برنمی‌آید، آن هم در این دنیایی که همه از صبح تا شب جان می‌کَنیم، آن هم فقط برای خودمان.

حالا در همین عصر و زمانه و روزگار، ۶ انسان شریف یا علی می‌گویند و وقف می‌کنند تا مال‌شان باقی بماند و چه توقف با شکوهی است این وقف. باید پیدایشان کنم و به حرف بگیرمشان. تا بگویند چطور می‌توانند از دار و ندارشان دل بکنند که دل‌های بی پناه دیگری آرام بگیرد. هر کدام‌شان در گوشه‌ای، بی‌ریا، بی‌نمایش و بی‌های و هوی، زندگی می‌کنند.

واقف اول

رضا خارائی، اولین واقفی است که پیدایش می‌کنم. از بازاریان مشهد است. یک روز دلش را به دریا می‌زند و وقف‌نامه‌اش را این‌طور می‌نویسد که عواید این یک واحد آپارتمان وقف شده‌اش به آستان قدس رضوی باید در دوازده مسیر صرف شود! آن هم تنها آپارتمانی که دارد! درِ خانه‌اش را می‌زنم و به استقبالم می‌آید اما سخت صحبت می‌کند. می‌گویم: «ببینید آقای خارائی، الآن بحث سر شخص شما نیست؛ من می‌خواهم بدانم چه می‌شود که یک آدم واقف می‌شود؟ که می‌تواند از این مال و منال عزیز مثل چشم بر هم زدنی دل بکند.»

متین می‌خندد و به پشتی مبل تکیه می‌دهد: «نمی‌دانم. واقعاً نمی‌دانم. اول تصمیم گرفتم قرارداد وقف آپارتمانم را با اداره اوقاف ببندم. وقتی که مشغول مراحل اولیه وقف و تکمیل مدارک بودم، اوقاف از من خواست تا برگه سند ملکی‌ام را تهیه کنم و چون در محدوده موقوفات آستان قدس رضوی بود به سازمان مرکزی آستان مراجعه کردم. نمی‌دانم نامش را چه می‌توان گذاشت، ندای خداوند یا حضرت رضا(ع)، چون وقتی دنبال جایی برای گرفتن کپی از برگه سند بودم، انگار کسی به من گفت چرا آپارتمانت را به حضرت رضا (ع) تقدیم نمی‌کنی؟ یکدفعه به خودم آمدم. نمی‌دانم چرا من این موضوع را از یاد برده بودم؟! همان لحظه دست و دلم لرزید و به موقوفات آستان قدس رضوی مراجعه کردم. راستش هیچی دست خودم نبود چون آقا علی بن موسی الرضا (ع) مرا به خانه خودشان دعوت کردند و وقفم امام رضایی شد.»

واقف دوم

می‌گویند کم سخن می‌گوید اما امیدوارم حاج محمد محسنی فشمی، حرف‌های بیشتری برای گفتن داشته باشد. به خانه دعوتم می‌کند و پشت یک میز قدیمی می‌نشینیم و می‌گویم: «حاج آقا از شیرینی وقف برایمان می‌گویید؟» تسبیح‌اش را کنار استکان می‌گذارد و سرش را پایین می‌اندازد: «بیشتر هموطنانم بهتر از من در امور خیر مشارکت دارند و من در محضر بسیاری از آن‌ها درس پس می‌دهم. به نظرم مردم صبح که از خواب بیدار می‌شوند باید بگویند خدایا به امید تو و شب که می‌خواهند به خواب بروند، اعمال‌شان را بررسی کنند و ببینند قدمی مثبت هر چند کوچک در راه خیر در آن روز برداشته‌اند یا نه؟ کمک کردن و وقف را نگذاریم برای روزی که مثلاً خیلی پول داشته باشیم.

شک نکنید هر آدمی با توجه به توان خودش می‌تواند به دیگران و به ویژه فقرا کمک کند. اگر مردم در این راه قرار بگیرند خیلی از مشکلات جامعه با دست خودمان حل می‌شود.»

حاج محسنی سال ۱۳۹۶ یک قطعه زمین کشاورزی را در بروجرد وقف آستان می‌کند و هیچ توقعی هم ندارد. می‌پرسم: «چرا؟» و با اطمینان، ماجرای وقفش را این‌طور مرور می‌کند: «مالک اصلی این زمین، حاج جواد حیدریان بود که این زمین را به نام من زده بود تا از آن برای کارهای خیر مثل ساخت مدرسه یا بیمارستان استفاده کنم اما هزینه ساخت چنین مراکزی خیلی سنگین بود. تصمیم گرفتم زمین را بفروشم و از پولش برای کمک به فقرا هزینه کنم اما خیلی ترسیدم.»

چرا حاج آقا؟ از چی ترسیدید؟ با لا حول و لا قوة الا بالله می‌گوید: «ترسیدم شیطان وسوسه‌ام کند و نتوانم پول زمین را به حق بین افراد مستحق تقسیم کنم. اصلاً بلد نبودم که نیازمند واقعی را پیدا کنم. پکر شدم. چه کار باید می‌کردم؟ افتادم دنبال جایی که بتواند نیت اصلی مالک زمین و من را محقق کند و کجا از حرم بهتر؟ به حاج جواد حیدریان پیشنهاد دادم و او هم موافقت کرد که زمین را وقف آستان کنیم تا هر طور صلاح می‌دانند به مردم کمک کنند.»

واقف سوم

آقای احمد عرب‌زاده و همسرش خانم فاطمه صغری جمالی ۶ دانگ خانه‌شان را وقف کرده‌اند. اما مگر بچه‌ای نداشتند که بعد از مرگ، وارث‌شان باشد؟ وقتی در را باز می‌کنند نمی‌توانم تعجبم را از چشم‌های مهربان‌شان پنهان کنم و بی‌مقدمه همین سؤال را از آن‌ها می‌پرسم. آقای عرب‌زاده برای پذیرایی به بهترین جای خانه راهنمایی‌ام می‌کنند: «تصمیم وقف را اول با دو تا بچه‌هایمان در میان گذاشتیم؛ شاید باورتان نشود اما خدا را صد هزار مرتبه شکر، بچه‌ها از من و خانم هم مشتاق‌تر بودند و اگر در مراحل اداری وقف خانه کوتاهی می‌کردیم خودشان پیگیر می‌شدند و از ته دل‌شان راضی بودند. از طرف دیگر، بچه‌ها خودشان صاحب‌خانه بودند و مشکلی در این زمینه نداشتند.»

می‌پرسم: «شما بچه‌هایتان خانه داشتند و توانستید خانه‌تان را وقف کنید، بقیه که ندارند چطور می‌توانند واقف شوند؟» خانم جمالی سر تکان می‌دهد و می‌گوید: «در هر شرایطی می‌توانیم به دیگران کمک کنیم. یعنی اگر فقیر هم باشیم می‌توانیم در مسیر امور خیر قدم برداریم و خداوند برکات آن را به ما می‌دهد. اگر انسان از چیزی که خیلی دوست دارد بگذرد، خدا هم چند برابر آن را هم در این دنیا و هم در آخرت به او عطا می‌کند.»

واقف چهارم

از دار و ندارشان دل می‌بُرند و خوش‌حالند! اما چه اتفاقی در روح یک آدم می‌افتد که از بخشیدن دارایی‌هایش شاد می‌شود؟ که این‌قدر بزرگ می‌شود و می‌تواند به راحتی از زندان زمین رها شود؟ قربانعلی عبدی درِ خانه زیبایش را در شهرستان محمودآبادِ استان مازندران به رویم باز می‌کند. سفره‌ای به سخاوت آسمان پهن می‌کنند و میهمان خانواده عبدی می‌شوم. آقای عبدی بسم الله می‌گوید و من اصرار می‌کنم قبل از شروع غذا، قصه وقف‌شان را بگوید.

آقای عبدی می‌گوید: «یک روز نزدیک غروب بود که خادمیاران امام رضا (ع) میهمان منزل ما شدند. می‌خواستند در پرتو بارگاه ملکوتی امام هشتم (ع) دفتری برای خدمت به مردم تأسیس کنند، اما جا و مکانی نداشتند. خب قرار بود کار مردم شهرم راه بیفتد و ما هم با مشورت پدرم زمین‌مان را وقف کردیم. وقف برای هر مصارفی که باشد، مادام العمر است. برای انسان باقی می‌ماند. به عبارتی اگر مثلاً من نوعی توانایی مالی و لیاقت انجام وقف را داشته باشم ثمرات آن برای ابد ماندگار است و چی بهتر از این؟ یک وقت می‌بینی زائری پولش را گم کرده و نمی‌تواند برگردد شهرش، خب وقتی پولی در این راه وقف شده باشد می‌دانی چه کمکی می‌کند؟»

واقف پنجم

مهم نیست من و شما چه می‌بخشیم، یک بخاری گازی، یخچال، کتابخانه، زمین کشاورزی و شاید هم چند تا خانه؛ چون دل کندن از هر ما یملکی دل بزرگی می‌خواهد. یک نوع فداکاری است. فکرش را می‌کنم و با خودم می‌گویم اگر یک روزی بخواهم کتاب‌های کتابخانه شخصی‌ام را وقف کنم دلم می‌آید؟ و خودم به خودم جواب می‌دهم نه! چون روح من هنوز آن‌قدر بزرگ نشده که بتواند از کالبد منیت‌ها و خودخواهی‌ها رها شود. وقف یعنی مشارکت آنچه دارم با نداری‌های دیگران؛ چه گاهی پول باشد و چه گاهی مثل موقوفات آقای جعفر اسدی، آثار فرهنگی مثل روزنامه، کتاب، اسکناس و سکه‌های ادوار مختلف.

کنار کتابخانه آستان قدس رضوی منتظرش می‌ایستم. از دور که می‌آید دست‌هایش پر از بسته‌های کتاب است. سلام می‌دهم: «باز هم برای وقف؟» می‌خندد: «چرا که نه؟ من هنوز رسیدهایی که در قبال اهدای آثار دریافت کرده‌ام دارم و هر روز نگاه‌شان می‌کنم.» می‌پرسم: «کدام وقف بیشتر از همه به دل‌تان چسبید؟» چشم‌هایش می‌درخشند: «ماه رمضان به همراه مادر و پسرم برای اهدای اثر نقاشی نفیسی بر روی چرم به موزه حرم مطهر رضوی مراجعه کردم. این تابلو را به مادرم اهدا کرده بودم تا به دست او به موزه تقدیم شود. پس از انجام این کار، بیشتر از همیشه خوشحال بودم چون این وقف توسط مادرم انجام شد. اگر چه آن تابلو یک اثر کمیاب فرهنگی بود اما ارزش آن در درگاه حضرت رضا (ع) بسیار ناچیز است.»

واقف ششم

آقای ابراهیم عسکری درِ خانه‌اش را به رویم باز می‌کند. سن و سال‌دار است اما همه کلماتش امید دارند. پیرمرد سرحال به ما جوان‌ها می‌خندد که چطور هفت شهر عشق را گشته و ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم. چند باری می‌رود زیارت امام رضا (ع) و حاجتش را در جاده قم به مشهد می‌گیرد. می‌پرسم: «اما شما که دارایی زیادی نداشتید! چرا به یک نذر کوچک اکتفا نکردید؟»

چشم‌هایش را به قاب عکس حرم روی سینه دیوار می‌دوزد: «حاجتم به ضمانت شاه خراسان برآورده شد و زشت نبود خسیسی کنم؟ زمینی را که با کارگری و تلاش خودم در روستای آلوکلاته در دهه پنجاه خریده بودم به سه قسمت مساوی تقسیم کردم. یک سوم‌اش را به بچه‌هایم واگذار کردم، بر روی بخش دیگری از آن خودم تا زمانی که زنده هستم کشت و کار می‌کنم و یک سوم دیگرش را وقف حرم کردم. امیدوارم این کم را از منِ کم‌ترین بپذیرند چون هدفم فقط و فقط خدمت به خلق بوده است.»
برای خدا

انتهای پیام/

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.