لشگرکشی و جنگ اسکندر به چین
✍️داستان ضربالمثل شکم را پهنش کنی دشت است، جمعش کنی مشت است
روزی بود روزگاری بود.
روزگار اسکندر بود. کار لشگرکشی و جنگ اسکندر پیش رفت و پیش رفت تا به چین رسید. اما برخلاف انتظار او، نه لشگری در برابرش مقاومت کرد و نه سپاه و فرماندهای به جنگش آمد. خاقان چین که فرمانده بزرگ مردم چین بود، دستور داد اسکندر و لشگریانش را با احترام به پایتخت چین ببرند. اسکندر و سربازانش خوشحال بودند که بدون جنگ و خونریزی، چین را هم فتح کردهاند، اما نمیدانستند که در پشت پرده، حکایتهایی است… وقتی اسکندر به پایتخت چین رسید، خاقان چین به استقبالش رفت و او را با عزت و احترام وارد قصر کرد.
شب ،خاقان چین، مهمانی بزرگی راه انداخت و همهی بزرگان چین را به آن مهمانی دعوت کرد. از اسکندر و فرماندهان سپاه او هم خواست که در آن مهمانی شرکت کنند. مهمانان که آمدند و جمع شدند، بساط شام چیده شد. جلوی هرکدام از مهمانان، ظرف سرپوشیدهای بود که غذای خوشمزهای در آن گذاشته بودند. وقت خوردن شام شد. همهی مهمانان، سرپوشهای غذا را برداشتند و مشغول خوردن غذا شدند. اسکندر و فرماندهان او هم سرپوشهای ظرف خود را برداشتند، اما در ظرف آنها غذا نبود تعجب کردند.
در ظرف غذای آنها به جای غذا، طلا و جواهرات گرانقیمت گذاشته بودند. اسکندر با دیدن طلاها و جواهرات شگفتزده شد و رو کرد به خاقان چین و با خنده گفت: متشکرم که به من و فرماندهانم احترام گذاشتید و این جواهرات گرانبها را به ما هدیه دادید اما من انتظار داشتم که مثل بقیه برای ما هم شام بیاورند، دلیل این کارتان چیست؟
خاقان چین با آرامش، جواب اسکندر را داد و گفت: من فکر میکردم که اسکندر و فرماندهانش به جای غذا، طلا و جواهرات میخوردند، به همین دلیل برای شما چنین چیزهایی را به عنوان شام گذاشتهام. اسکندر، کمی ناراحت شد و گفت: این چه حرفی است که میزنی. تا حالا چه کسی به جای غذا، طلا و جواهرات خورده است؟
خاقان چین گفت: اگر طلا و جواهرات نمیخورید، این همه کشورگشایی و جنگ و خونریزی برای چیست؟ اگر پادشاه یک کشور کوچک هم باشید، بهترین غذاها را میتوانید بخورید. شکم را پهن کنی از دشت هم بزرگتر است و جمعش کنی اندازهی یک مشت است.
از آن به بعد برای این که بگویند برای یک لقمه غذا نباید به در و دیوار زد و با قناعت هم میشود زندگی کرد، این مثل را به زبان میآورند.
✍️شکم را پهنش کنی دشت است جمعش کنی مشت است
ثبت دیدگاه