کتاب مسافر ملکوت به قلم سید حمید مشتاقی نیا
12 مهر 1402 - 15:09
شناسه : 64824
8

کتاب مسافر ملکوت به قلم سید حمید مشتاقی نیا محمدزمان سال 1341 در روستای پایین سرست بابل به دنیا آمد. تیرماه1367 در عملیات بیت‌المقدس7 در منطقۀ شلمچه به شهادت رسید. پیکر او در گلزار شهدای روستای پایین سرست به خاک سپرده شده است. بعضی آدم‌ها هستند که وقتی زندگی‌شان را می‌بینیم و می‌خوانیم، احساس می‌کنیم حقّشان […]

نویسنده : ف.یوسفی
پ
پ

کتاب مسافر ملکوت به قلم سید حمید مشتاقی نیا

محمدزمان سال 1341 در روستای پایین سرست بابل به دنیا آمد.

تیرماه1367 در عملیات بیت‌المقدس7 در منطقۀ شلمچه به شهادت رسید.

پیکر او در گلزار شهدای روستای پایین سرست به خاک سپرده شده است.

بعضی آدم‌ها هستند که وقتی زندگی‌شان را می‌بینیم و می‌خوانیم، احساس می‌کنیم حقّشان چیزی جز شهادت نیست.

یکی از این دست آدم‌ها، جوان روستازاده و عارف‌مسلکی است به نام شیخ‌محمدزمان ولی‌پور که پای امضاهایش، خودش را «ملکوتی» می‌نامید. اگر امثال شیخ‌محمدزمان شهید نشوند باید به سلیقۀ خوب خدا شک کنی!

– نیم‌نگاهی به زندگی و اوج بندگی طلبۀ شهید، محمدزمان ولی‌پور:

شهید محمد زمان در سال 1341 هجری شمسی و در شهر مذهبي و شهيد پرور بابل، فرزندی از خانواده ای کشاورز چشم به جهان گشود که نام او را “محمد زمان” نهادند.

“محمد زمان” از همان كودكي، دستانش به كار و زحمت آبديده گشت. همراه با کار کشاورزی، تحصيلات ابتدايي و راهنمايي را به سر برد و راهي دبيرستان شد و موفق به اخذ مدرک ديپلم گشت.

در كنكور تجربي شركت كرد و در رشته پزشكي قبول شد.

دل و عقلش، در زد و خورد بودند؛ يكي به رفتن به دانشگاه تشويقش مي‌نمود و ديگري كوي عاشقان عارف، حوزه و نوكري امام زمان (عج) را دورنمايي زيبا، به او نشان مي‌داد. منصبي كه به آقايي عالم برتري داشت و محمد زمان، اين جوان پاك مازني در نجواي عاشقانه‌اش چنين مي‌سرود:

همه شب در آستانت شده كار من گدايي
به خدا كه اين گدايي ندهم به پادشاهي

🌺محمدزمان، در نهایت حوزه را برگزيد و مدال نوكري آن امام همام را بر گردن آويخت.

نزد حضرت آيت الله ايازي (رحمه الله عليه) رفت و به تحصيل در مكتب ناب جعفري مشغول گشت.

در و ديوار مدرسه رستم‌كلا، خلسه‌هاي جاودانه شب‌هاي حضور محمد زمان را از ياد نخواهد برد.

شهيد ولي‌پور در اندك مدتي نردبان ترقي را طي نمود و در علم و عمل به مدارج بالا رسيد به گونه‌اي كه آيت الله ايازي به آينده علمي وي بسيار اميد داشت و آينده‌اي پر فروغ را سرانجام وي خواند.

محمد در دوران تحصيل،همچون ديگر طلاب خطّه علویان از جبهه و دفاع از ميهن غافل نبود.

او پرورده مكتب ناب امام صادق (عليه السلام) بود و مردانگي را نزد شيرمرد عرصة عرفان و عمل، آيت الله ايازي آموخته بود.

به جبهه رفت و زيباترين غزل‌هاي حضور را به نظاره نشست.

محمد زمان به راستي عارف حقيقي و شيداي حضرت دوست بود.

دست نوشته‌هايي چند از مناجات عارفانه وي به روشني گواه اين مدعاست:

«شهادت، زيباترين واژه دفترچه زندگاني زمين است. هر از چند گاهي، چند برگي از دفتر زمين، به نام بلند شهيد، رنگ خون مي‌گيرد و باز شرف و عزت زمينيان هابيل تبار در سرشك حسرت ملائك، راز پس پرده‌اي را مي گشايد. قلم بر آن است تا اين بار به روزهاي خاكي، افلاكي ديگري نظاره افكند و در چينشي از جنس نور، فانوسي رهگشا براي ما كشتي شكستگان درياي غفلت بسازد.»

و سرانجام، زندگاني خاكي شهيد ولي‌پور در 23/3/67 در عمليات «كربلاي 10» به سرانجام خونين خود رسيد و او با اصابت تركشي به كمر در شلمچه، بال در بال ملائك گشود.

-خاطره ای ناب از دوست و داماد شهید:

دوست صمیمی و داماد شهید محمد زمان ولی پور تعریف می کند:

فرمانده سپاه بابل به من خبر داد که برادر همسر شما شهید شدند و این در حالی بود که بیست روز از ازدواج ما می گذشت.

به بیمارستان شهید یحیی نژاد رفتم، رئیس بیمارستان مانع شد. گفت: شما تحمل نداری.

….وقتی تابوت را باز کردم، دیدم که شهید دست بر سینه دارد و با حالت تبسم، لبخند می زند.

تعجب کردم که دست بر سینه، چرا لبخند می زند؟

شب شهید بزرگوار را در خواب دیدم که گفت:

«می دانی چرا لبخند زدم؟ بخاطر آنکه حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را دیدم و گفتم: السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (علیه السلام)، او را در بغل گرفتم و لبخند زدم.»

 

-گزیده ای از متن کتاب:

کم مانده بود یقه‌اش را بگیرند!

ملت آرزو دارند دیپلم شان را بگیرند و در هر رشتۀ با ربط و بی‌ربطی قبول شوند و اسمشان بشود دانشجو. آن وقت تو با رتبۀ خوبی که داری و می‌توانی یک سال دیگر دوباره کنکور بدهی و پزشکی بخوانی، بی‌خیال عالم می‌روی حوزۀ علمیه، طلبگی بخوانی؟

– ریه چه‌کار می‌کند؟! اکسیژن پاک را دریافت و گاز کربنیک را از بدن خارج می‌کند. گلبول هم کارش گردش در خون است و کار روحانی مثل ریه و گلبول قرمز است. باید مثل گلبول در رگ جامعه گشت و ابهامات و سؤالات را به حوزه برد و برایشان پاسخ آورد. جامعه نیاز به اکسیژن پاک و زلال دارد. من می‌خواهم هوای پاک را به جامعه تزریق کنم.

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.