«داستان غدیر» ۵ و ۶
🔸️پرده پنجم:
آفتاب سوزان روز هجده ذیالحجه کم کم به نصفالنهار نزدیک میشود.
حرارت سوزنده صحرا هر لحظه شدیدتر میگردد. کاروانیان چون رشته زنجیری دراز به طول چند فرسنگ به آرامی در پی یکدیگر گام برمیدارند ولی از آبادی و جای توقف هیچ خبری نیست. مسافران شتاب دارند که هرچه زودتر در منزلگاهی اطراق کنند. گروهی از حاجیان در مسیرهای قبل از جحفه هستند و عدهای دیگر هنوز نرسیدهاند. ناگهان صدایی بلند میشود دلربا، شیرین، مهربان و روحافزا.
رسول خدا فرمان توقف میدهند که: آنها که عقبترند، خود را به اینجا برسانند و آنها که پیش افتادهاند به عقب بازگردند.
و مردانی با صدای بلند، فرمان پیامبر را به دورماندهها و پیشافتادگان میرسانند.
بین کاروانیان هیاهو برپاشده. هرکس، چیزی میگوید: آخر چرا اینجا؟! در اوج گرما! چه رخ داده که محمد مهربان، ما را به توقف در این آفتاب سوزان میخواند؟!
👈 ادامه دارد…..
•┈┈••✾❀💕❀✾••┈┈•
🔸️پرده ششم:
حانیه و آتیه خود را به پیامبر میرسانند. میبینند که پیامبر، محل گردآوری را نزدیک برکه قرار داده است. آتیه از سلمان میپرسد: عموجان اینجا کجاست؟ این برکه چقدر زیباست!
سلمان پاسخ میدهد:
دخترم نام این برکه، غدیر خم است.
👈 ادامه دارد…..
✍ سیده زینب میرزایی
عیدغدیر
یا امیرالمومنین
ثبت دیدگاه