خراش‌های عشق مادر
18 خرداد 1402 - 21:32
شناسه : 61089
4

خراش‌های عشق مادر در يک روز گرم تابستان، پسر کوچکي با عجله لباس‌هايش را در آورد و خنده‌کنان داخل درياچه شيرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش مي‌کرد و از شادي کودکش لذت مي‌برد. مادر ناگهان تمساحي را ديد که به سوي پسرش شنا مي‌کرد. مادر، وحشت‌زده به سمت درياچه دويد و با فريادش پسرش را […]

پ
پ

خراش‌های عشق مادر

IMG_20230608_201814_819SJjoPa0

در يک روز گرم تابستان، پسر کوچکي با عجله لباس‌هايش را در آورد و خنده‌کنان داخل درياچه شيرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش مي‌کرد و از شادي کودکش لذت مي‌برد. مادر ناگهان تمساحي را ديد که به سوي پسرش شنا مي‌کرد. مادر، وحشت‌زده به سمت درياچه دويد و با فريادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند ولي ديگر دير شده بود.
تمساح با يک چرخش، پاهاي کودک را گرفت تا زير آب بکشد. مادر از راه رسيد و از روي اسکله، بازوي پسرش را گرفت. تمساح، پسر را با قدرت مي‌کشيد ولي عشق مادر آنقدر زياد بود که نمي‌گذاشت پسر در کام تمساح رها شود. کشاورزي که در حال عبور از آن حوالي بود، صداي فرياد مادر را شنيد، به طرف آنها دويد و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراري داد.
پسر را سريع به بيمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودي پيدا کند. پاهايش با آرواره‌هاي تمساح، سوراخ سوراخ شده بود و روي بازوهايش، جاي زخم ناخن‌هاي مادرش مانده بود.
خبرنگاري که با کودک مصاحبه مي‌کرد از او خواست تا جاي زخم‌هايش را به او نشان دهد. پسر، شلوارش را کنار زد و با ناراحتي زخم‌ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهايش را نشان داد و گفت ،” اين زخم‌ها را دوست دارم، اينها خراش‌هاي عشق مادرم هستند.”

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.