شلوغی ضریح تو عجب آشفته گیسوییست
نشاندی روی زخم کهنهی من مرهم خوبی
حریمت آشنا کرده مرا با عالم خوبی
.
جهان، این هیچ سر درگم، فریبم داد با گندم
برای دفعهی چندم نبودم آدم خوبی
.
گریزان از همه دنیا خودم را یافتم این جا
خودم را با بدیهایم کنارت ای همه خوبی
.
رها کردی مرا از غم نشاندی جای آن غم، غم
غمِ دیگر که خیلی دوستش دارم غم خوبی
.
شلوغی ضریح تو عجب آشفته گیسوییست
سپیدیها سیاهیها چه درهم برهم خوبی
.
تو میآیی و از نزدیک میبینم تو را آخر
همان وقتی که میمیرم، عجب میمیرم خوبی
📸صدیقه حبیبی
ثبت دیدگاه