ضربالمثل در مورد حساب و کتاب
داستان کوتاه
روزي فقيري به در خانه مردي ثروتمند ميرود تا پولي را به عنوان صدقه از او بخواهد.
هنوز در خانه را نزده بود که از پشت در شنيد که صاحبخانه با افراد خانواده خود بحث و درگيري دارد که چرا فلان چيز کمارزش را دور ريختيد و مال من را اينطور هدر داديد؟!
مرد فقير که اين را ميشنود، قصد رفتن ميکند و با خود ميگويد وقتي صاحبخانه بر سر مال خود با اعضاي خانوادهاش، اين طور دعوا ميکند، چگونه ممکن است که از مالش به فقيري ببخشد؟!
از قضا در همان زمان در خانه باز ميشود و مرد ثروتمند از خانه بيرون ميزند و فقير را جلوي خانه ميبيند. از او ميپرسد اينجا چه ميکند؟ مرد فقير هم ميگويد کمک ميخواسته اما ديگر نميخواهد و شرح ماجرا ميکند.
مرد غني با شنيدن حرفهاي او، لبخندي ميزند، دست در جيب ميکند، مقداري پول به او ميبخشد، و ميگويد: حساب به دينار، بخشش به خروار.
از آن زمان، اين ضربالمثل را در مورد افرادي به کار ميبرند که حواسشان به حساب و کتابشان هست، اما در زمان مناسب هم بيحساب و کتاب مال خود را ميبخشند.
ثبت دیدگاه