منم آن غیبت کبری عظیم
چه حسی بود …
چه هوایی
چه حالی
خودت میدانی
همهی شهر خبردار شده بود
همه ملک وجود همه عرش و زمین
که تلالو مهرت آبرو ببخشید قلب خاک را
و یک نور دیگر نظر کرد بر دل فرش
سینهی آفاق شکافت
تن صحرا لرزید
و در آغوش دریا موج روی موج هیاهو میکرد
و لب غنچه آرام نام تو را نجوا میکرد
و نسیم سحری نفسی تازه میکرد در هوایی که به یُمن قدمت عطر خدایی میداد
و دلم وعدهی دیدار میداد
که همین نیمه شعبان تو خواهی آمد
در همین عید مبارک ز پس پرده غیبت بیرون خواهی آمد
و میکنی تکیه به قطب عالم
که یا اهل عالم
منم آن غیبت کبری عظیم
وارث و منتقم کشتهی آن دشت بلا
که به آن غم شد دو تا قامت ماه دو سرا
منم آن یوسف زهرا (سلام الله علیها)
منم آن مهدی (عجل الله تعالی فرجهالشریف) دلها
منم آن غریب دور افتاده به دل صحراها…
اما…
این نیمه شعبان هم گذشت و نشد خبری بشود
یا بگذار بهتر بگویم
نگذاشتیم خبری بشود
و باز مولایمان نیامدی و حسرت نیامدنت بغض لحظهها را شکست و من به زبان همهی ثانیهها میگویم نفسم میگیرد در هوایی که نفسهای تو نیست
پس ای مرهم به زخم دلهای منتظر
قدم روی مردمک جهانیان بگذار
نفسی بخش تا که در هوایت نفسی تازه کنیم
فاطمه پاکدامن
اللهم عجل لولیک الفرج
ثبت دیدگاه