دل‌نوشته | گاهی باید نفس کشید
17 اسفند 1401 - 5:45
شناسه : 58191
3

گاهی باید نفس کشید گاهی باید نفس کشید گاه باید لحظه‌ای تامل کرد گذر بی‌وقفه عمر را گاه باید که لب پنجره‌ای بنشینی چشم دوزی به راهی که تو هم منتظری آری! منتظر چه جمله‌ی غریبانه‌ای است برای تو و چه جمله‌ی عجیبی است برای من گاه از خود می‌پرسم یعنی من منتظر هستم؟!… اصلا […]

پ
پ

گاهی باید نفس کشید

گاهی باید نفس کشید
گاه باید لحظه‌ای تامل کرد گذر بی‌وقفه عمر را
گاه باید که لب پنجره‌ای بنشینی
چشم دوزی به راهی که تو هم منتظری
آری! منتظر
چه جمله‌ی غریبانه‌ای است برای تو و چه جمله‌ی عجیبی است برای من
گاه از خود می‌پرسم یعنی من منتظر هستم؟!…
اصلا انتظار یعنی چه؟
منتظر یعنی کی؟
یعنی آنکه بی‌خیال ماه رویت طی کنم عقربه‌ها را؟
یعنی تو نباشی و مرا غم نبرد؟
بغض ندیدنت نشود سنگ؟ نبرد راه نفس بر گلویی که تمنای تو نیست؟
کدام جمعه تب کرد لحظه‌هایم که تو را دیده‌ام و نشناختم؟
اصلا شد برخیزم و گرد از سر راه دلم بردارم؟
راهی که باید گذر گاه تو می‌بود اما…
من خودم را وسط این بازی پر حاشیه گم کردم.

بی‌غم عشق تو صد حیف ز عمری که گذشت
بیش از این کاش گرفتار غمت می‌بودم
فاطمه پاکدامن

اللهم عجل لولیک الفرج

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.