صحن و سرایی که غوغاست
شبجمعه
دلی که بارانی است
صحن و سرایی که غوغاست
و نجواهایی که آرام پژواک میشود و در دل هیاهوها گم میشود
اما تو خوب هر یک را از دیگری جدا میکنی و بیمنت پاسخش را میدهی
هر کسی را به نام خودش
ما را چگونه صدا زدی
از میان دهانی که انس ملکوت است و زمین منتدار وجودش
ای آشناترین به صدای تپشهای قلب ما
میشنوی بیقراری و بیتابی این نیمهی جان را
نظری کن به حال دل ما و زیر و رو کن عالم این خانه را…
🖊 فاطمه پاکدامن
ثبت دیدگاه