چشم و هم چشمی
مرحوم حاج اسماعیل دولابی:
در جوانی، اسبی داشتم. وقتی سوار آن میشدم و از کنار دیواری عبور میکـرد و سایهی آن به دیوار میافتاد، اسبم به آن نگاه میکرد و خیال مـیکـرد اسـب دیگری است.
لذا خرناس میکشید و سعی میکرد از آن جلو بزند، و چون هر چه تند میرفـت،
میدید هنوز از سایهاش جلو نیفتاده است، باز هم به سرعتش اضافه میکرد تا حدی که
اگر این جریان ادامه مییافت، مرا به کشتن میداد.
اما دیوار تمام شد و سایهاش از بین رفت و آرام گرفت.
در دنیا وقتی به دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست، میخواهد در جنبههـای دنیوي از آنها جلو بزند و اگر از چشم و همچشمی با دیگـران بـازش نـداری، تـو را بـه
نابودي میکشاند.
ثبت دیدگاه