خانهای قدیمی و وسایلی قدیمیتر
“همسر شهید بلباسی” روز بعد از شهادت سردار به خانه ایشان رفته و اینگونه، آن روز را روایت میکند:
خانهای قدیمی و وسایلی قدیمیتر؛
اما روحانگیز!
در و دیواری که پر از عکسهای شهدا بود.
همسر حاجی، آرام نشسته بود و خروشش درونی بود.
وقتی دور خانم حاجی جمع شدیم و اشکهایمان را دید، قربان صدقهمان رفت.
گفت:
اگر حاجی، براتون کمکاری کرد بر من ببخشید!انگار زن و شوهر از یک روح بلند مشترک برخوردار بودند و من نمیدانم کدام کمکاری. زینب دختر حاجی، وارد اتاق شد و ما را در آغوش گرفت و گفت:
خودم نوکر بچههاتون هستم. پدرم اگه نیست من هستم.
با خودم گفتم کاش پیکرت اینطور نامرتب نبود تا همسرت بعد از سالها، یک دل سیر، تو را تماشا کند…..
ثبت دیدگاه