سلام ای طلوع شب انتظار !
آقای من !
چه خوب است که سرور و سالارم شمائید و سایهی پر محبتتان بالای سرم هست.
همیشه و در هر لحظه آرامش یاقوتی رنگ پس پرده جانم هستید و نفس میدهید به هوای حیاتم …
نور میبخشید به چشمانم و چشمانم روشن میشود از روزنهی نگاهتان …
عطر نفسهایتان روح میبخشد به این پیکر تفدیده و جان میگیرد این برهوت لم یزرع…
انعکاس مواج نوایتان که نرم و آهسته از بین راهروی تنگ و تاریک گوشم میپیچد و دلم را از صفحهی زمین جدا میکند …
میبرد تا قلب عرش
تا اوج درجاتی که پناهگاهم شمائید
همین بس که فقط شما را دارم …
انگشت به لب ماندهام از قاعده عشق …!
ما یار ندیده تب معشوق کشیدیم …
فاطمه پاکدامن
ثبت دیدگاه