کلام علما
آیة الله حقشناس:
بنده از حیث منزل ناراحت بودم. با خودم گفتم: به جای اینکه به دیگران بگویی، برو به خود خدا بگو. یک مقدار پول داشتم ولی بنا بود سی هزار تومان دیگرش هم برسد که نرسید.
لذا چلّه زیارت عاشورا گرفتم. وقتی هم که انسان زیارت عاشورا میخواند، نباید وسطش حرف بزند. تقریباً بیست و دوم ماه بود و من وسط لعنها بودم که در را زدند، دیدم یک پیرمردی آمده است.
🔷 من تسبیح را به او نشان دادم که یعنی مشغولم و نمیتوانم حرف بزنم. او گفت: این کیسه مال شماست. من کیسه را باز کردم و دیدم پانزده تومان درون آن است.
🔷 در دلم عرض کردم: آقاجان من سی تومان خواستم، اگر پانزده تومان دیگر هم را میدهید که بدهید، اگر نمیدهید، این پانزده تومان به درد من نمیخورد.
🔷 گذشت و هنوز زیارت عاشورای روز بیست و پنجم مانده بود که تمام شود، باز همان پیرمرد آمد و در زد، من وسط ذکر بودم، دوباره تسبیح را به ایشان نشان دادم. ایشان گفت: این کیسه هم برای شماست.
🔷 وقتی کیسه را شمردم، دیدم پانزده هزار تومان است. این پانزده تومان بعلاوه آن پانزده تومان، سی تومان شد.
📚مواعظ آیتالله حقشناس، ج ۴ ص ۲۴
ثبت دیدگاه