“کرامت امام رضا در حق دزد”
27 اردیبهشت 1403 - 12:57
شناسه : 70298
2

“کرامت امام رضا در حق دزد” تو “تبریز” و قبل انقلاب، یه گروه تصمیم گرفتن برن “پابوس امام رضا” علیه‌السلام. رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای “ابراهیم جیب بر” رو هم باخودت بیار. “ابراهیم جیب‌بر کی بود؟!” از اسمش معلومه “دزد مشهوری” بود تو تبریز که […]

پ
پ

“کرامت امام رضا در حق دزد”

IMG_20240516_115213_513XGpi54W

تو “تبریز” و قبل انقلاب، یه گروه تصمیم گرفتن برن “پابوس امام رضا” علیه‌السلام.

رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای “ابراهیم جیب بر” رو هم باخودت بیار.

“ابراهیم جیب‌بر کی بود؟!”

از اسمش معلومه “دزد مشهوری” بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی‌کرد لحظه‌ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می‌کرد!

حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با “خودت بیارش مشهد!”

رئیس کاروان با خودش گفت:
خواب که “معتبر” نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو “کاروان” نمیمونه، همه “استعفا” میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال!

اما این خواب، دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره‌ای ندید جز اینکه بره “دنبال ابراهیم.”

رفت “سراغشو” بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی “نشونت” میده.

بالاخره پیداش کرد!

گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟
(ولی جریان خوابو بهش نگفت)

ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم می‌بینی همین الان از یه “پیرزن دزدیدم!”

رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من “پولتم میدم.”

فقط به این شرط که حین سفر “متعرض” کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، “آزادی!”

ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد، بریم مشهد یه خورده پول “کاسب” شیم.

کاروان در روز معینی حرکت کرد، وسطای راه که رسیدن “دزدای سر گردنه” به اتوبوس “حمله کردن” و “جیب” همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو “خالی کردن” و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن!

اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم می‌برد و بهشون می‌گفت؛ از شما چقدر “پول دزدیدن” و بهشون می‌داد!

رئیس گفت:
“ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!”

ابراهیم خندید و گفت:
وقتی “سر دسته دزدا” داشت از ماشین پیاده می‌شد، همون لحظه جیبش رو “خالی کردم” و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد!

همه “خوشحال” بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت:
“ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟”

چون “حضرت به من فرمودن،”
حالا فهمیدم “حکمت” اومدن تو چی بوده؟

ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت:

یعنی “حضرت” هنوز به من “توجه” داره؟

از همونجا “گریه‌کنان” تا “مشهد” اومد و یه “توبه نصوح” کنار قبر حضرت کرد و بعدم با “تلاش و کار حلال،” پولایی رو که قبلا “دزدیده بود” می‌فرستاد تبریز و حلالیت می‌طلبید.”

و در آخر هم در مشهدالرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت…

مشهد…
روبروی ایوان طلا…
خیره به گنبد طلا…

اللهم صل عليٰ عليِ بْنِ موسَي‌الرِضَا المرتضي….

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.