کارگر بیخیال
مزرعهداری بود که زمینهای زراعی بزرگی داشت و به تنهایی نمیتوانست کارهای مزرعه را انجام دهد.
تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار، اعلامیهای بدهد. چون محل مزرعه در منطقهای بود که طوفانهای زیادی در سال، باعث خرابی مزارع و انبارها میشد، افراد زیادی مایل به کار در آنجا نبودند. سرانجام روزی، یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعهدار آمد.
مزرعهدار از او پرسید آیا تاکنون دستیار یک مزرعهدار بودهای. مرد جواب داد من میتوانم موقع وزیدن باد بخوابم. به رغم پاسخ عجیب مرد، چون مزرعهدار به یک دستیار احتیاج داشت، او را استخدام کرد.
مرد به خوبی در مزرعه کار میکرد و از صبح تا غروب، تمام کارهای مزرعه را انجام میداد و مزرعهدار از او راضی بود.
سرانجام یک شب، طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش میرسید.
مزرعهدار از خواب پرید و فریاد کشید طوفان در راه است. فورا به سراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت بلند شو طوفان میآید. باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آنها را با خود نبرد.
مرد همانطوری که در خواب بود، گفت: نه ارباب من که به شما گفته بودم وقتی باد میورزد من میخوابم.
مزرعهدار از این پاسخ، عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند. سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد.
با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پوشیده شده است.
گاوها در اصطبل و مرغها در مرغدانی هستند. پشت همه درها محکم شده است و وسائل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند.
مزرعهدار متوجه شد که دستیارش، فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته بنابراین حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد.
وقتی انسان، آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت.
ثبت دیدگاه