نوربالا| الهی هیچوقت جوگیر نشوید!
«حبیب جلاوندی» یکی از رزمندگان نوجوان جبهه میگوید: نیروهای گردان من را تشویق کردند که بالای صخره بروم و از ارتفاع ۱۵ متری داخل رودخانه شیرجه بزنم. چشمتان روز بد نبیند و الهی که هرگز جوگیر نشوید!
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، جنگ بود و سختیهای خودش را داشت. اما رزمندگان دوران دفاع مقدس در کنار یکدیگر اتفاقهای جالبی را رقم میزدند که امروز روایت آن خاطرات شیرین، حال دلمان را خوب میکند. «حبیب جلاوندی» یکی از رزمندگان ۱۵ ساله شهر اراک بود و از لشکر ۱۷ علیابن ابیطالب(ع) در عملیاتهای والفجر مقدماتی، کربلای ۵، کربلای ۸ و ۱۰، مهران و قلاویزان حضور داشت. یکی از خاطرات خواندنی او را بخوانید:
داخل رودخانه دره گاوی با بچههای دسته یک و گروهان یک به فرماندهی محسن کریمی مشغول شنا بودیم. در جایی که شنا میکردیم، یک صخره بلند به ارتفاع حداقل ۱۵ متر بود که رودخانه از زیرش عبور میکرد. همینطور که همه در حال شنا بودیم، یکدفعه صدای بچهها بلند شد. وقتی بالا را نگاه کردم، دیدم یک نفر با لباس سبز عراقی بالا ایستاده و قصد شیرجه داخل آب را دارد. او «محسن فعال» بود و بدون تعلل با سر از آن ارتفاع با لباس شیرجه زد و با این کارش باعث شگفتی همه بچهها شد.
داستان از اینجا شروع شد که همه نیروها که میدانستند من هم شنای خوبی دارم، شروع کردند به صلوات فرستادن و هندوانه زیر بغل من گذاشتن که باید بروم بالا و مثل محسن از آن ارتفاع شیرجه بزنم. چشمتان روز بد نبیند و الهی که هرگز جوگیر نشوید! من را بالای صخره فرستادند. چشم ۳۰ ـ ۴۰ نفر به من بود و همه با صلوات منتظر بودند تا من هم داخل رودخانه بپرم و به محسن، ثابت کنم دست بالای دست بسیار است.
میخواستم برگردم ولی نمیشد. بچهها مرتب صلوات میفرستادند و من هم از شدت ترس جلو و عقب میرفتم. بالاخره شیرجه زدم. حالا مگر داخل رودخانه میرسیدم؟! وقتی با آب رودخانه برخورد کردم، بلافاصله قوس زدم که سرم به صخره برخورد نکند، اما شدت برخورد من با آب به قدری بود که انگار یک نفر محکم زد به سرم. زیر آب که رسیدم، متوجه شدم که وضعیت خوبی ندارم. به همین خاطر به سمتی رفتم که خلوت باشد. وقتی از آب بیرون آمدم، دستی به صورت و بینی کشیدم و دیدم پر از خون شده است. سرم صوت میکشید و هنوز بچههای گردان تکرار میکردند: دوباره، دوباره…
پایان پیام/
ثبت دیدگاه