معرفی کتاب ” طیب در گذر لوطیها ” به قلم سینا میرزایی
طیب حاجرضایی، معروف به طیب، که یکی از لوطیهای تهران قدیم است، یکی از افرادی به شمار میرود که نامش در تاریخ انقلاب دهه 50 به چشم میخورد.
طیب حاجرضایی (۱۲۹۰ – ۱۱ آبان ۱۳۴۲) از باستانیکارهای دوران پهلوی و از جمله افرادی بود که در ادبیات محاورهای آن زمان به «لات» یا «لوطی» مشهور بودند.
وی در سال ۱۳۳۲ از موافقان دودمان شاهنشاهی پهلوی در کودتای ۲۸ مرداد بود که بعداً به مخالفت با شاه برخاست و پس از گذراندن مدتی در زندان، در سال ۱۳۴۲ تیرباران شد.
یکی از وجوه زندگی طیب حاج رضایی، حضور وی به همراه یکی از دوستانش در قیام پانزده خرداد در حمایت از آیتالله خمینی است. از این رو، به او لقب «حر انقلاب» دادهاند؛ چراکه او در اواخر سال 1341 دچار تغییر درونی شد و مدام زمزمه میکرد: «خدایا پاکم کن؛ خدایا خاکم کن.»
کتاب “طیب در گذر لوطیها” در دستهی کتابهای زندگینامه و خاطرات جای میگیرد که براساس تاریخ شفاهی، مستندات و منابع موجود از آن برههی تاریخی به رشته تحریر درآمده است.
کتاب حاضر، شرح زندگی، لوطیگری و سفرهداری اشخاصی چون «طیب حاجرضایی»، «مصطفی دیوونه»، «حسین کمرهای»، «چنگیز رضوان»، «مهدی قصاب»، «جواد عابدینی» و … است.
این کتاب، شامل دعواها و خاطرات شنیدنی از این اشخاص همراه با 200 عکس از لوطیها، گردن کلفتها و یکه بزنهای تهران در صد سال اخیر است.
این کتاب حول محور شخصیت و منشهای اخلاقی «طیب حاج رضایی» میگردد
_ فهرست مطالب کتاب عبارت است از :
مقدمه
محبوب همه
مردمدار
خدا دوستش داشت
چالاک سفرهدار
آدم باید لوطی باشه
خان قلعه
عمل خیر
جوانمرد با محبت
خادم الفقرا
عرق مذهبی
نماز عشق
لوطی میدان
اعتقاد راسخ
نشستی با علمکشها و طوقکشهای قدیمی
یل صفشکن در مسلخ
طیب
بخشی از وصیتنامه طیب حاج رضایی
صبح خونین
طیب
یادی از حاج اسماعیل رضایی
طیب
تقی رزاق دوست
_ برشی از کتاب :
خاطرهای از ذبیح الله بابک، یکی از کسبه:
حدود چهل پنج سال پیش، اولین بار از شهرستان به تهران آمده بودم.
اواسط تابستان بود، هنوز گرمای تابستان در خون و پی آدم رخنه میکرد.
احساس میکردم تک تنهایم و در تهران هیچ آشنایی نداشتم.
رفتم میدان ترهبار، نمیدانستم چه کار کنم. از یک نفر پرسیدم کدام یک از میدان دارها با خصلتتر است؟
گفت: طیب خان و به سمتی اشاره کرد، نگاه کردم طیب بود با هیکلی مردانه و مناسب.
رفتم جلو در حالی که صندوقهای میوه را جابه جا میکرد، گفت:
_میوه میخوای
_آره
_چقدر؟
_نمیدونم
_چرا نمیدونی؟
_والله آقا طیبخان تازه از شهرستان اومدم و اصلا پول ندارم.
لبخندی زد و گفت: هرچی میخوای بردار.
گفتم: اینکه نمیشه.
گفت: میشه.
و دو صندوق انگور به من داد و گفت: این دو صندوق انگور رو ببر.
_اما من که…
نگذاشت ادامه بدهم و گفت: میفروشی، میاری.
گفتم اما چطور اطمینان به من داری.
لبخندی زد گفت: تو کاسبی و اهل کار و زندگی هستی، همین برای من کافی است.
_ برشی دیگر از کتاب :
وقتی که یک نفر از زندان آزاد میشد و یا اینکه مشکل خاصی برای یک نفر پیش میآمد، طیب در زورخانه ترتیب مجلس سادهای که چای و شیرینی پخش میکردند، میداد و هر نفر به فراخور جیب خود پس از خوردن چای و شیرینی کمک نقدی میکرد.
وقتی طیب بانی مجلسی میشد، دیگران نسبت به کمک نقدی از هم پیشی میگرفتند و در این مراسم، پول قابل توجهی که برای کاسبی مناسب بود، جمع میشد و این شخص به راحتی، زندگی تازهای را شروع میکرد.
با توجه به وضعیت مالی مناسب طیب که از مغازه و باسکول و میدان درآمد داشت، بسیاری از مواقع وارد یک کافه، قهوهخانه میشد، تا وارد میشد همه برمیگشتند زیر لب میگفتند: طیبخان اومد.
همه با چشم احترام به او نگاه میکردند. کسانی که لاتهای ناجوری بودند، ماستهایشان را کیسه میکردند.
همیشه صاحب کافه یا قهوهخانه و دیگران، طیب را در جای مناسب قرار میدادند.
گاهی طیب برمیگشت و به صاحب کافه یا قهوهخانه و دیگران میگفت: حساب شام همه حضار با من.
صاحب کافه یا قهوهخانه با صدای بلند میگفت: آقا طیبخان گفتن امشب همه مهمون ایشون هستن و خودش شام همه رو حساب میکنه.
طبیعی بود چنین حرکتهایی موجب شود که عدهای هرچه بیشتر طرفدار او شوند. طیب آدم ضعیفکشی نبود، مردم را دوست داشت و به مردم عشق میورزید.
ثبت دیدگاه