معرفی کتاب خسی در میقات
31 خرداد 1403 - 15:06
شناسه : 70969
8

معرفی کتاب خسی در میقات تاریخِ چند هزار ساله‌ی حج ابراهیمی میزبان نویسندگان زیادی بوده که با شوق نوشتن سفرنامه، راهی حج شده‌اند.  بسیاری از نویسندگان معاصر هم این سنت تاریخی را امتداد داده و حج خود را قلمی کرده‌اند. در میان همه‌ی این سفرنامه‌ها اما حس و حال «خسی در میقات» یگانه است؛ ترکیب […]

پ
پ

معرفی کتاب خسی در میقات

تاریخِ چند هزار ساله‌ی حج ابراهیمی میزبان نویسندگان زیادی بوده که با شوق نوشتن سفرنامه، راهی حج شده‌اند.

 بسیاری از نویسندگان معاصر هم این سنت تاریخی را امتداد داده و حج خود را قلمی کرده‌اند.

در میان همه‌ی این سفرنامه‌ها اما حس و حال «خسی در میقات» یگانه است؛ ترکیب دلپذیری از شوریدگی، اعتذار، قلم قدرتمند و دقت نظر که در کنار هم از این سفرنامه‌ی جلال یک کتاب ویژه ساخته‌ است. کتابی که اولین پیشنهاد بسیاری از اهالی ادبیات برای خواندن از حج به شمار می‌رود.

جلال آل احمد در کتاب خسی در میقات، نه فقط از جنبهٔ زیارتی بلکه از زوایای مختلف به سفر حج نگاه کرده و مسائل فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، سیاحتی و… را مورد توجه و تحلیل قرار داده است.

خسی در میقات یکی از معروف‌ترین سفرنامه‌های معاصر حج است که جلال‌آل‌احمد در سال 1343 و در سن 41 سالگی طی سفر حج نوشته است.

شاید اولین ویژگی “خسی در میقات” که به ذهن می‌رسد، موقعیت ویژه‌ای است که نویسنده در آن پا به چنین سفری گذاشته و به همین دلیل این سفر می‌تواند فصل تازه‌ای از حیات نویسنده محسوب شود.

به عبارت دیگر این سفر برای آل احمد یک سفر معمولی نیست. آل احمدی که به این سفر می‌رود، همان است که روزی پیوستن به حزب توده را دیده؛ آل احمدی که گریز از خانوادۀ مذهبی، بی‌نمازی و انتشار کتاب در اعتراض به سنت‌های دینی را تجربه کرده است.

IMG_20240620_203434_7407XJDGYi

_ دکتر شریعتی می‌گوید:

«اگر کسی ادوار زندگی آل‌احمد را نداند و آل‌احمد خسی در میقات را با آل‌احمد سال‌های 24 و 25 – که توده‌ای شده بود – مقایسه کند، نمی‌تواند بپذیرد نویسندۀ سفرنامۀ حج، هم او باشد.»

 آل احمد در این سفرنامه در هر منزلی و موقفی قلم را دست گرفته و آنقدر از جزییات و تفاصیل سفر خودش بطور بداهه برای ما نوشته که از خودمان می‌پرسیم چطور یک آدم در طول سفرش آن‌قدر فرصت نوشتن داشته است؟

سفرنامه از فرودگاه جده، محل آشنایی اولیۀ مسافران با یکدیگر آغاز می‌شود. مسافرانی که از دهاتی‌ها و پیرزن‌ها تا نخبه‌هایی مثل جلال، همه به یک رنگ در آمده‌اند. دردسر‌ها و سختی‌ها و کمبود امکانات در سفر، برای همه یکسان است. همه تیغ ریش تراشی و آن زرق و برق را رها کرده و روانه به کشفی شده‌اند. هرکدام یک جور؛ یکی به کشف سفر؛ دیگری به کشف کعبه و دیگری به کشف خود کشف.

14291

سفرنامه حج جلال آل‌احمد یکی از نوشته‌هایی است که همچون غرب‌زدگی و مدیر مدرسه باعث شهرت این نویسنده دهه پنجاه شده است.

جلال در این نوشته، در واقع گزارش لحظه به لحظه‌ای از این سفر داده و در حین نوشتن این سفرنامه گاهی نیز به ناهنجاری‌های مدرنیسم که حتی دامن معنویات را آلوده کرده و نیز از سایه‌های تاریک و دراز استعمار و بهره‌کشی کشورهای قدرتمند صنعتی از جهانی که در تحجّر و عقب‌ماندگی خود دست و پا می‌زند و با وجود ثروت سرشاری که برخی از این کشورها از منابع طبیعی خود به ویژه نفت دارند، به صورت ملتی مصرفی درآمده و همه چیزشان وابسته به قدرت‌هایی شده است که در سایۀ همین وابستگی‌ها کسب کرده‌اند، اعتراض می‌کند.

جلال در این سفرنامه حتی بر مردمی که بی‌هیچ نگرشی و عوامانه به این سفر می‌آیند و خود را حتی در این سفر هم به زرق و برق دنیای مادیات مشغول می‌کنند، گله می‌کند و بر جهل، نادانی و عبادت‌های کورکورانه‌شان خرده می‌گیرد.

2113954417005137

_ در بخشی از کتاب خسی در میقات می‌خوانیم:

چهار و نیم صبح مکه بودیم.

 دیشب هشت و نیم از مدینه راه‌ افتادیم. ماشین یک اتوبوس بود – از همان قرمزها – که سقفش را برداشته بودند و همسفری‌ها از پنج بعد از ظهر رفتند جا گرفتند. و ده انتظار بکش… تا ساعت هشت که جواد آمد مرا صدا کرد. ناچار جای حسابی نداشتم. ردیف سوم، بغل دایی؛ نفر سومی شدم روی یک صندلی دونفره. و راننده آدم بود و ماشین خرابی نداشت و حمله‌دارمان مدعی بود که سبیلش را چرب کرده. و یک‌ راست آمدیم. تنها با یک توقف در «رابغ» و یکی هم همان اوایل حرکت در مسجد «حلقه» برای محرم شدن. در تاریکی شب. و نه آبی، نه مستراحی. و در شعاع نورافکن اتوبوس تطهیری کردیم. لباس احرام را از مدینه پوشیده بودیم. و مراسم مسجد، و بعد سوار شدن و آمدن و آمدن.

سقف آسمان بر سر، و ستاره‌ها چه پایین، و آسمان عجب نزدیک، و عقرب سخت رو به‌ رو نمایان. و هی باد خوردیم (بین 80 و 100 می‌راند) و هی مچاله شدیم. و مسئولیت پاییدن دایی پیرمرد که چرتش می‌برد و ممکن بود سرش بخورد به پشتی صندلی ردیف پیش. و من هیچ شبی چنان بیدار نبوده‌ام و چنان هشیار به هیچی. زیر سقف آن آسمان و آن ابدیت، هرچه شعر که ازبر داشتم خواندم- به زمزمه‌ای برای خویش – و هرچه دقیق‌تر که توانستم در خود نگریستم تا سپیده دمید. و دیدم که تنها «خسی» است و به «میقات» آمده است و نه «کسی» و به «میعاد» ی. و دیدم که «وقت» ابدیت است، یعنی اقیانوس زمان. و «میقات» در هرلحظه‌ای و هرجا. و تنها با خویش؛ چراکه «میعاد» جای دیدار تست با دیگری، اما «میقات» زمان همان دیدار است و تنها با «خویشتن». و دانستم که آن زندیق دیگر میهنه‌ای یا بسطامی چه خوش گفت وقتی به آن زائر خانه‌ی خدا در دروازه‌ی نیشابور گفت که کیسه‌های پول را بگذار و بدور من طواف کن و برگرد. و دیدم که سفر وسیله‌ی دیگری است برای خود را شناختن. این‌که «خود» را در آزمایشگاه اقلیم‌های مختلف به ابزار واقعه‌ها و برخوردها و آدم‌ها سنجیدن و حدودش را به‌دست‌آوردن که چه تنگ است و چه حقیر است و چه پوچ و هیچ.

ف.یوسفی

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.