07 شهریور 1400 - 8:41
شناسه : 23425
1

سید ضیاءالدین طباطبایی تابستان ۱۳۴۸ در چنین روزی در تهران مُرد. به گزارش علنی به نقل از ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت:‌ «چهره بدنامی در تاریخ معاصر ماست؛ هر چند واقعا تفاوت چندانی با سیاستمداران پیش و پس از خودش نداشت. او نیز مثل اغلب کسانی که در مقطعی از تاریخ ما، نقشی در حوادث ایفا […]

پ
پ

سید ضیاءالدین طباطبایی تابستان ۱۳۴۸ در چنین روزی در تهران مُرد.
به گزارش علنی به نقل از ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت:‌ «چهره بدنامی در تاریخ معاصر ماست؛ هر چند واقعا تفاوت چندانی با سیاستمداران پیش و پس از خودش نداشت. او نیز مثل اغلب کسانی که در مقطعی از تاریخ ما، نقشی در حوادث ایفا کردند برای رسیدن به هدف، استفاده از هر وسیله‌ای و زدوبند با هر دولت خارجی و به‌کارگیری هر خدعه و حیله‌ای را مجاز می‌دانست. یکی از کسانی است که لفظ انگلوفیل‌بودن، تقریبا بدون بحث به او می‌چسبد.
زمانی دکتر صدرالدین الهی از او پرسیده بود: «آیا راست است که شما انگلیسی هستید؟» و سیدضیا هم به صراحت اما با کمی درنگ پاسخ داد: بله، چون باورم این بود که دشمنی با آنها ضرر زیادی – هم برای خودم و هم برای کشور – دارد.
تبار یزدی داشت. در شیراز متولد شد و نوجوانی و اوایل جوانی‌اش در تبریز – در دوره ولیعهدی مظفرالدین‌میرزا – گذشت. پدرش از مجتهدان سرشناس و محترم زمانه، اما بدون مرام مشخص سیاسی بود و حتی بعدتر در رویدادهای منتهی به مشروطیت هم گاهی از این و گاهی از آن حمایت می‌کرد. خود سیدضیاء کنش و واکنش‌های پدرش را چنین توجیه می‌کند: «در جریان انقلاب مشروطه بین افراد اختلاف‌ نظرهایی بود. پدرم سعی می‌کرد میانه را بگیرد.» به هر رو، سیدضیاء به پشتوانه پدرش فرصت تحصیل و رشد پیدا کرد و به جز آموختن علوم متعارف زمانه و نیز فارسی و عربی، زبان‌های فرانسوی و انگلیسی و بعد روسی را هم در همان تبریز فراگرفت. سپس به شیراز رفت و به کار روزنامه‌نگاری مشغول شد.
هم از وضع موجود کشور ناراضی بود و هم آتش جاه‌طلبی در وجودش زبانه می‌کشید. چندی بعد جنگ اول جهانی آغاز شد. «مردم آن روز ایران همه طرفدار آلمان‌ها بودند. زیرا به خیال خودشان مصائب روس و انگلیس دمار از روزگارشان درآورده بود… من در آن موقع طرفدار روس و انگلیس بودم. طرفدار آنها بودم برای این که می‌دیدم مخالفت با آنها به قیمت محو مملکت ما تمام خواهد شد. طرفدار آنها بودم برای این که می‌دیدم اگر فقر و بدبختی دامن‌گیر ملت ماست، این فقر و بدبختی از ناحیه روس و انگلیس نیست، از ناحیه آدم‌های مملکت خودمان است.»
رفته‌رفته دوستان و همفکرانی پیدا کرد، به سفارت انگلیس نزدیک شد و با انتشار روزنامه رعد به شهرت رسید. در آشفتگی‌های بعد از جنگ اول جهانی – و به قول خودش با الهام از انقلاب روسیه – به کمک دوستان انگلیسی‌اش، شماری از قزاق‌ها را سازمان داد و پایتخت را اشغال کرد. سال‌ها بعد در مصاحبه‌ای از او پرسیدند به نظرتان واژه «کودتا» برای شبیخونی که اسفند ۱۲۹۹ به تهران زدید، زیاد نیست؟ و او با خشم پاسخ داد: «تعریف کودتا مال جامعه‌ای است که حکومتش به دست آدم‌هاست. در آن روز ما با حکومتِ بی‌حمیت و بی‌رگی که چیزی از وطن نمی‌دانست طرف بودیم و اگر می‌پرسید چرا توپ و تفنگی خالی نشد، برای این بود که به قول ترک‌ها بیله دیگ، بیله چغندر بود. آن شاه و آن رییس‌الوزرا، همان یک مشت قزاق گرسنه و پاپتی هم زیادی‌اش بود.»
ادامه ماجرا را همه می‌دانیم. دولتی تشکیل داد که فقط سه ماه سرپا ماند و بعد مجبور به ترک کشور شد. بیشتر از دو دهه بیرون از ایران، مدتی در اروپا و چندی در فلسطین زندگی کرد و سرانجام در سال‌های جنگ دوم جهانی – به نیت نقش‌آفرینی دوباره – به کشور برگشت. نماینده یزد در مجلس چهاردهم شورای ملی شد اما بعد به دستور قوام – که دشمنی قدیمی را از یاد نبرده بود – به زندان افتاد. بعد از آزادی از زندان، چندی از کارهای دولتی و سیاسی فاصله گرفت و سپس مشاور محمدرضا پهلوی شد. او تابستان ۱۳۴۸ در چنین روزی در تهران مُرد.»
انتهای پیام

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.