سید ضیاءالدین طباطبایی تابستان ۱۳۴۸ در چنین روزی در تهران مُرد.
به گزارش علنی به نقل از ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «چهره بدنامی در تاریخ معاصر ماست؛ هر چند واقعا تفاوت چندانی با سیاستمداران پیش و پس از خودش نداشت. او نیز مثل اغلب کسانی که در مقطعی از تاریخ ما، نقشی در حوادث ایفا کردند برای رسیدن به هدف، استفاده از هر وسیلهای و زدوبند با هر دولت خارجی و بهکارگیری هر خدعه و حیلهای را مجاز میدانست. یکی از کسانی است که لفظ انگلوفیلبودن، تقریبا بدون بحث به او میچسبد.
زمانی دکتر صدرالدین الهی از او پرسیده بود: «آیا راست است که شما انگلیسی هستید؟» و سیدضیا هم به صراحت اما با کمی درنگ پاسخ داد: بله، چون باورم این بود که دشمنی با آنها ضرر زیادی – هم برای خودم و هم برای کشور – دارد.
تبار یزدی داشت. در شیراز متولد شد و نوجوانی و اوایل جوانیاش در تبریز – در دوره ولیعهدی مظفرالدینمیرزا – گذشت. پدرش از مجتهدان سرشناس و محترم زمانه، اما بدون مرام مشخص سیاسی بود و حتی بعدتر در رویدادهای منتهی به مشروطیت هم گاهی از این و گاهی از آن حمایت میکرد. خود سیدضیاء کنش و واکنشهای پدرش را چنین توجیه میکند: «در جریان انقلاب مشروطه بین افراد اختلاف نظرهایی بود. پدرم سعی میکرد میانه را بگیرد.» به هر رو، سیدضیاء به پشتوانه پدرش فرصت تحصیل و رشد پیدا کرد و به جز آموختن علوم متعارف زمانه و نیز فارسی و عربی، زبانهای فرانسوی و انگلیسی و بعد روسی را هم در همان تبریز فراگرفت. سپس به شیراز رفت و به کار روزنامهنگاری مشغول شد.
هم از وضع موجود کشور ناراضی بود و هم آتش جاهطلبی در وجودش زبانه میکشید. چندی بعد جنگ اول جهانی آغاز شد. «مردم آن روز ایران همه طرفدار آلمانها بودند. زیرا به خیال خودشان مصائب روس و انگلیس دمار از روزگارشان درآورده بود… من در آن موقع طرفدار روس و انگلیس بودم. طرفدار آنها بودم برای این که میدیدم مخالفت با آنها به قیمت محو مملکت ما تمام خواهد شد. طرفدار آنها بودم برای این که میدیدم اگر فقر و بدبختی دامنگیر ملت ماست، این فقر و بدبختی از ناحیه روس و انگلیس نیست، از ناحیه آدمهای مملکت خودمان است.»
رفتهرفته دوستان و همفکرانی پیدا کرد، به سفارت انگلیس نزدیک شد و با انتشار روزنامه رعد به شهرت رسید. در آشفتگیهای بعد از جنگ اول جهانی – و به قول خودش با الهام از انقلاب روسیه – به کمک دوستان انگلیسیاش، شماری از قزاقها را سازمان داد و پایتخت را اشغال کرد. سالها بعد در مصاحبهای از او پرسیدند به نظرتان واژه «کودتا» برای شبیخونی که اسفند ۱۲۹۹ به تهران زدید، زیاد نیست؟ و او با خشم پاسخ داد: «تعریف کودتا مال جامعهای است که حکومتش به دست آدمهاست. در آن روز ما با حکومتِ بیحمیت و بیرگی که چیزی از وطن نمیدانست طرف بودیم و اگر میپرسید چرا توپ و تفنگی خالی نشد، برای این بود که به قول ترکها بیله دیگ، بیله چغندر بود. آن شاه و آن رییسالوزرا، همان یک مشت قزاق گرسنه و پاپتی هم زیادیاش بود.»
ادامه ماجرا را همه میدانیم. دولتی تشکیل داد که فقط سه ماه سرپا ماند و بعد مجبور به ترک کشور شد. بیشتر از دو دهه بیرون از ایران، مدتی در اروپا و چندی در فلسطین زندگی کرد و سرانجام در سالهای جنگ دوم جهانی – به نیت نقشآفرینی دوباره – به کشور برگشت. نماینده یزد در مجلس چهاردهم شورای ملی شد اما بعد به دستور قوام – که دشمنی قدیمی را از یاد نبرده بود – به زندان افتاد. بعد از آزادی از زندان، چندی از کارهای دولتی و سیاسی فاصله گرفت و سپس مشاور محمدرضا پهلوی شد. او تابستان ۱۳۴۸ در چنین روزی در تهران مُرد.»
انتهای پیام
سید ضیاءالدین طباطبایی تابستان ۱۳۴۸ در چنین روزی در تهران مُرد. به گزارش علنی به نقل از ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «چهره بدنامی در تاریخ معاصر ماست؛ هر چند واقعا تفاوت چندانی با سیاستمداران پیش و پس از خودش نداشت. او نیز مثل اغلب کسانی که در مقطعی از تاریخ ما، نقشی در حوادث ایفا […]
ثبت دیدگاه