محتوایی برای کلاس درس
در ذهنم داشتم مرور میکردم که امروز معلم پایه اول و دوم نمیآید چه محتوایی ارائه بدهم، که تا در کلاس را باز کردم دیدم محتوا، قبل از من وارد کلاس شده است.
دانشآموزان با دستهایی که شبیه تفنگ شده بودند، بیدرنگ مشغول حمله بودند و زیر میز و صندلی سنگر گرفته بودند.
حتی یکیشان آنقدر خوب بازی میکرد که یک لحظه فکر کردم، وسط میدان جنگ هستیم.
پای راستم را که داخل گذاشتم یکی از بچهها گفت: “فرمانده ایرانی اومد، دیگه کارتون تمومه داعشیا”
من هم ژست فرماندهای گرفتم و وارد کلاس شدم و گفتم: “نیرو قراره بیاد، بهتره عقبنشینی کنید تا نقشه جدیدی طراحی کنیم تا نیروها هم برسن”
ناگهان یکی از آن داعشیها از ته کلاس داد زد: “ژنرال سلیمانی اومده بهتره عقبنشینی کنیم و الا تار و مارمون میکنن”
همچنان هنگ بودم که این دیالوگها را از کجا در آوردند. خلاصه روی تخته با نشانگر بزرگ قرانی شروع کردم به کشیدن نقشه و طراحی عملیات و همزمان برایشان توضیح میدادم.
آنقدر محو گفتههایم شده بودند که جدی جدی فکر کردم عملیات مهمی در راه است.
وارد عملیات شدیم و تکتیرانداز حتی یک گلوله را هم حرام نکرد.
به لطف خداوند متعال، داعشیها را کشتیم.
بعد کشته شدن داعشی حالا نوبت ابوبکر رسید. تعقیب و گریزی بین مدافعان حرم و ابوبکر راه افتاده بود اما انتحاری که از قبل پیشبینی شده بود را آوردند وسط و همه، قربانی نجات دادن ابوبکر شدند و هم داعشیها و هم مدافعان حرم پودر شدند اما اصل کار هنوز زنده است.
محمد داد زد: “خانوم، کاری به بقیه ندارم ولی من میخوام گمنام باشم هیچی ازم پیدا نکنند”
و همان شد و ژنرال سلیمانی برای تمام مدافعان حریمی که طی حادثههای مختلف شهید شدند. شروع کردند در همان بیابانی که آفتابش سوزان است و به یاد تمامی مدافعان حرم و مخصوصا سیدالشهدا امام حسین(ع)، زیارت عاشورا خواندند.
بعد از زیارت عاشورا خواندن تازه مبحث اصلی شروع شد.
پرسش و پاسخ خانم و از داعشیها گریزی هم به جنگ بین ایران و عراق که ۸ سال طول کشید هم زدیم.
و این شد که ۲ساعتونیم، بچهها سرگرم مباحثی همچون دفاع از مملکت و شهید و شهادت و اسارت و غیرت شدند.
✍️ به قلم: عاطفه نورصالحی
ثبت دیدگاه