مادرجان بیا و آبروی منو بخر
ماجرای عجیبِ انگشتری که حضرت زهرا (س) به سید مجتبی برگرداند
غسل جمعهی سید هیچوقت ترک نشد. قدیما میگفت: اگه آب، دبهای هزار تومن هم بشه، حاضرم پول بدم، اما غسل جمعهام ترک نشه…
برای دوره آموزشی رفتیم تهران. روز جمعه توی حمام عمومی سید سرِ شوخی رو باز کرد و به طرف ما آب پاشید. منم یه لگن آب به طرفش پاشیدم. سید جاخالی داد، اما اتفاق بدی افتاد! آب خورد به انگشترهاش که در آورده و کنار حوض گذاشته بود؛ و دقیقاً همون انگشتری که هدیه خانومش بود و بسیار دوستش داشت، رفت توی چاه. دیگه کاری نمیشد کرد. سید خیلی ناراحت شد. به شوخی گفتم: دلبستهی دنیا شدیا.. برگشت و گفت: این انگشتر هدیه همسرم بود؛ خانمی که ذریهی حضرت زهراست. اگه بفهمه همین اول زندگی، هدیهاش رو گم کردم، بد میشه…
خلاصه روز بعد برای مرخصی دو روزه راهی مازندران شدیم و رفتیم خونه. بعد از مرخصی، توی راه برگشت به تهران با تعجب همون انگشتر گمشده رو توی دستش دیدم، از گوشه نگیناش که پریده بود کاملا میشناختمش؛ دقیقاً همون انگشتر بود.
هر چه بهش اصرار کردم انگشتری که افتاده توی فاضلاب تهران، الان دستش چیکار میکنه، چیزی نگفت. اما تا قسمش دادم به حضرت زهرا، گفت: چیزی که میگم رو تا زندهام جایی نگو، چون متهمت میکنن به خرافهگویی… وقتی رفتم خونه، خیلی مراقب بودم همسرم دستم رو نبینه. قبل از خواب به مادرم حضرت زهرا(س) متوسل شدم و گفتم: مادرجان! بیا و آبروی منو بخر… بعد هم طبق معمول سوره واقعه خوندم و خوابیدم؛ نیمه شب وقتی برای نماز شب بیدار شدم؛ با تعجب دیدم انگشتر روی مفاتیحه!
ثبت دیدگاه