علی ای همای رحمت
استاد شهریار در خاطراتش میگوید :
تابستان سال ۱۳۵۰، فردی از قم به منزل ما زنگ زد که و گفت : سیدمحمدحسین بهجت تبریزی معروف به استاد شهریار شما هستید؟
گفتم : بله
فرمود: من فرزند آیتالله مرعشی نجفی هستم و از قم زنگ میزنم. ایشان میخواهند در رابطه با خوابی که برای شما دیدهاند شما را حضورا ببینند.
شهریار میگوید گفتم : موضوع خواب چه بوده؟
گفت : به من نفرمودند.
گفتم : من گرفتارم ولی سعی میکنم بیایم.
فردا تحقیق کردم که مرعشی نجفی کی هست. خیلی از علمای تبریز از درجه علم و تقوای ایشان سخن گفتند. کنجکاو شدم و راهی قم شدم. در دیدار حضوری که آن پیرمرد ابتدا مرا بغل کردند و چند بار پیشانی و سر من را بوسیدند و من باز بیشتر تعجب کردم.
بعد که نشستیم فرمودند : شما قصیدهای در مدح امام علی ابن ابیطالب گفتهاید؟
عرض کردم من قصیده در مدح ائمه زیاد دارم. منظورتان کدام قصیده است.
بلافاصله خواندند:
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
و درحالی که ایشان ادامه میداند، من مات مبهوت گوش میکردم.
بعد گفتم : ببخشید شما از کجا میدانید که چنین قصیدهای را من گفتهام، چون هنوز به هیچ کس حتی همسر و فرزندانم هم نگفتهام و در جایی نیز یادداشت نکردهام.
استاد شهریار میگوید:
آیتالله مرعشی گریه کرد و گفت برای همین از شما درخواست کردم که بیایید تا شما را حضوری ببینم و در حالیکه اشک میریختند، گفتند : این قصیده را چه زمانی گفتهاید؟
گفتم : میگویم به شرط آن که بگوئید این قصیده را چه کسی به شما گفته است، پذیرفت.
عرض کردم : شب ۱۷ ماه رمضان گذشته.
پرسید : چه ساعتی؟
گفتم : ساعت ۲/۵شب تمام کردم و رفتم خوابیدم.
بعد آقا فرمود: من همان شب دقیقا ساعت ۲/۵شب در خواب دیدم که در حرم امام علی ابن ابیطالب هستم و شعرا و ادبای زیادی در حال قرائت متن هستند.
بعد سکوتی برقرار شد و گفتند : آقای محمد حسین بهجت تبریزی بیاید و قصیدهاش را بخواند. شما جلوتر از من نشسته بودی برخواستی و با صدای بلند و با لهجه نیمه ترکی این قصیده را خواندی. وقتی تمام شد امام علی ابن ابیطالب عبای خود را درآوردند و بر روی دوش شما انداختند.
شهریار میگوید : دیگر طاقت نداشتم و گریه امانم نمیداد، من و آقای مرعشی مدتی همدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم.
بعد که آرام شدیم فرمودند : قصیده را یکبار دیگر با لهجه و صدای خودت برای من بخوان، کل قصیده را خواندم.
فرمودند : من قصیده را حفظ کردهام ولی این خیلی بیشتر است.
عرض کردم : آن شب، قصیده را تا همان جایی که شما خواندید گفتم، دوهفته بعد حالی دست داد و تکمیلش کردم.
استاد شهریار میگوید : تا نماز صبح خدمت ایشان بودم بعد از من خواستند تا در قید حیات هستند از این موضوع به کسی چیزی نگویم.
ثبت دیدگاه