سهم مشخص هر یک از انسانها
روزی یکی از پادشاهان به سیر و سیاحت رفت، تا این که به روستایی رسید، کمی در آنجا توقف کرد تا قدری استراحت کند.
پادشاه به همراهان خود گفت: بساط طعام را آماده کنید کمی توقف میکنیم و سپس به راه خود ادامه میدهیم.
پادشاه گفت: آن پیرمرد هم که در حال کار کردن هست را بگویید تا بیاید (و با تعجب با خود زیرلب میگفت: چگونه این شخص با این کهولت سن هنوز سر پاست)
پیرمرد جلو آمد و گفت: بله، با من کاری بود!پادشاه گفت: ببینم تو چند سال از عمرت سپری شده؟
پیرمرد گفت: یکصد و بیست سال.
پادشاه: و هنوز سر پا هستی و کار میکنی.
پیرمرد: بله.
پادشاه: ما با داشتن وسایل عیش و نوش و استراحت، نصف عمر شما را هم نداریم!! شما دهاتیها که وسایل عیش و نوش به قدر ما ندارید، چطور این همه عمر میکنید؟
پیرمرد در جواب پادشاه گفت: هر یک از انسانها، سهم مشخصی از اطعام را دارند. هیچکس در این دنیا بیشتر از اندازه خود نمیتواند مصرف کند. شما در عرض چند سال با پرخوری و زیادهروی، سهم خود را مصرف میکنید.
بنابراین وقتی که تمام شد، دیگر سهمی ندارید و میمیرید، ولی ما چون سهم خود را کمکم مصرف میکنیم، بیشتر از شما عمر میکنیم، قربان!!!
ثبت دیدگاه