سلام ای دختر موسی بن جعفر
17 شهریور 1402 - 17:04
شناسه : 63895
5

سلام ای دختر موسی بن جعفر 💠 لطف کریمه 🔻یه خونه کوچیک کلنگی بهم ارث رسیده بود. هرچی پول داشتم جمع کردم و دار و ندارمو فروختم تا بتونم اون خونه رو بسازم که از مستاجری در بیام. شب شیفت خدمتم تو حرم بود. ماشین گچ از راه رسید و خالی کرد. به پسرم سپردم […]

پ
پ

سلام ای دختر موسی بن جعفر

💠 لطف کریمه

🔻یه خونه کوچیک کلنگی بهم ارث رسیده بود. هرچی پول داشتم جمع کردم و دار و ندارمو فروختم تا بتونم اون خونه رو بسازم که از مستاجری در بیام.
شب شیفت خدمتم تو حرم بود. ماشین گچ از راه رسید و خالی کرد.
به پسرم سپردم مراقب باشه و تا صبح بالاسر مصالح باشه.

🔻رفتم حرم و توی کفشداری، مشغول خدمت بودم که بارون شدیدی گرفت.
نگران بودم که گچ‌ها زیر بارون خراب بشن. اون موقع هم تلفن نداشتیم که زنگ بزنم و پسرمو آگاه کنم.
همکارم که می‌دونست دیگه پولی برام نمونده گفت من هستم، تو برو یه سری به خونه بزن و برگرد.

🔻از اونجایی که حرم خیلی شلوغ بود، دلم نیومد برم. گفتم توکل بر خدا ان شاءالله که چیزی نمیشه.
شیفت خدمتم تموم شد.

🔻با عجله و نگرانی رفتم سمت ساختمون. دیدم که روی گچ‌ها فقط یه کمی نم داره.
از پسرم پرسیدم که موقع بارون چطور شد؟
گفت این طرف، خیلی بارون نیومد و فقط در حد چند قطره بارید.

✅اون‌جا بود که دیگه ایمان پیدا کردم حضرت معصومه خادماشو فراموش نمی‌کنه.

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.