سالروز شهادت فرماندهی بزرگ و نامی شهید حاج ابراهیم همت
یکی بود یکی نبود…
قصهی امروز ما به نقل از همسر شهید همت و ماجرای خداحافظی او با همسرش در آخرین دیدار:
* همسر شهید همت درباره آخرین دیدار و خداحافظی با شهید همت میگوید:
آن شب، بریدن حاجی را دیدم. برخورد سرد او گویای همه چیز بود. به خودم لرزیدم، یک لحظه احساس کردم نکند آخرین شب دیدارمان باشد…
حاجی گفته بود که صبح روز بعد ماشین جلوی منزل باشد. کمی زودتر بلند شد و خود را آماده کرد؛ اما ماشین نیامد.
ساعت ۷ راننده بدون ماشین آمد و گفت: “ماشین دچار نقص فنی شده!” حاجی تا ساعت ۹ صبح در خانه ماند. دو ساعت تمام بیآنکه چیزی بگوید.
قطرات پیوسته اشکی را که از گونههایش جاری بود، دیدم. ماشین که از راه رسید حاجی آماده حرکت بود.
وقت خداحافظی، سرش را پایین انداخت و گفت: “خداروشکر ماشین دیر اومد و تونستم بیشتر پیش شما باشم! … خب دیگه ما رفتیم. اگر ما رو ندیدی حلالمون کن.”
معنی حرفهای او را کاملا میدانستم. با اینحال گفتم: امکان نداره که شهید بشی.
پرسید: “چطور مگه؟”
گفتم: “باور نمیکنم خداوند در یک لحظه همه چیز بندهاش را از او بگیرد… “
وقتی صدای حرکت ماشین به گوشم رسید، احساس از دست دادن او در قلبم قوت گرفت.
_._._._.__._._._._
نحوه شهادت
سردار رضایی در مورد زمان شهادت شهید همت در کتاب اسوه حسنه گفته است: خبر شهادت او را از بیسيم شنيدم. در حين عمليات، حتي اگر استراحت هم میکردم معمولاً بیسيم را میگذاشتم روشن باشد تا بفهمم چه اتفاقی دارد میافتد. من اصلاً با صدای بچهها میخوابيدم و بيدار میشدم. هميشه صدای آنها توی گوشم بود. تا شنيدم حاج همت طوريش شده است. سريع رفتم روي بیسيم و با فرمانده قرارگاه جزيره تماس گرفتم. پرسيدم: حاجی چه طور است؟ وضعش را سريع بگو.
گفت: طوری نشده. فقط زخمی است.
گفتم: اين طوری نمیخواهم. سريع میروی میبينی، مطمئن میشوی و میآيی راستش را به من میگويی.
رفت و برگشت.
گفت: گفتنی نيست.
گفتم: ولی تو، به من میگويی که چه شده است.
گفت: حاجی شهيد شده.
نتوانستم بايستم. نشستم. نبودن و رفتن حاج همت و خيلیهای ديگر و آن پاتکها، رمق برايم نگذاشت. وقتی کنار هم بوديم، احساس قدرت میکرديم، ولی تا يکی میرفت، احساس نقصان و کمبود میآمد سراغمان.
عراقيها حتی جشن گرفتند. توی مجلهها و يا راديو و يا تلويزيونهايشان (درست يادم نيست) اعلام کردند که فرمانده يکی از لشکرهای قوی ايران را کشتهاند.
اولين باری که در جنگ به کسي عنوان «سيد الشهدا» دادند در همين خيبر و برای حاج همت بود. بالاخره هر جنگی، ادبيات خاص خودش را دارد.
همت يکی از فرماندهان بزرگ و شجاع و برجسته ايران در دوران جنگ بود.
_._._._.__._._._._
وصیتنامه شهید همت
🔸مادر، جهل حاکم بر یک جامعه، انسانها را به تباهی میکشد و حکومتهای طاغوت، مکملهای این جهلاند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سردرگم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام، تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است.
…مادر جان؛ من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازشکار و بیتفاوت؛ و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمیدانند برای چه زندگی میکنند و چه هدفی دارند و اصلا چه میگویند، بسیارند.
ای کاش به خود میآمدند. از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است. بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید! نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمیشود؛
نه شرقی – نه غربی؛
…ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود میآمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک میمالیدند.
مادر جان، جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول میکشد تا بتواند کم کم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد، ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند، زیرا نه آن را میشناختند و نه برایش زحمت و رنجی متحمل شدهاند. از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند، ولی خداوند، مقتدر است اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد.
پدر و مادر؛ من زندگی را دوستدارم، ولی نه آنقدر که آلودهاش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علیوار زیستن و علیوار شهید شدن، حسینوار زیستن و حسینوار شهید شدن را دوست میدارم. شهادت در قاموس اسلام، کاریترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد میزند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتادهایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است، ولی چارهای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شوند تا راه تکامل طی شود.
مادر جان به خدا قسم اگر گریه کنی و به خاطر من گریه کنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینبوار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار (اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک)؛ و السلام.
شهادت ۱۷ اسفند ۱۳۶۲
عملیات خیبر – جزیره مجنون
ثبت دیدگاه