نجواهای سه ساله
کودکی که جامِ عاشورا را سر کشید، و در سکوتِ شب، رازهایِ سه سالهیِ عشق را در سینه داشت. رقیه، نه فقط سه ساله، که هزار ساله بود در غمِ پدر.
چشمانِ کودکش، دریایِ بیپایانی از اشک، و دستانِ کوچکش، نشانِ عطشِ حقیقت.
او که در خرابه، نه فقط پدر را در آغوش کشید، که آینهیِ تمامنمایِ عشق را در بر گرفت.
رازِ سه سالهیِ او، رازِ ماندگاریِ خونِ حسین بود؛ رازی که در هر قطره اشکش، در هر زمزمهیِ با پدر، در هر نگاهِ پر از حسرتش، فریاد میشد.
رقیه، با سکوتِ معنادارش، بزرگترین حماسهیِ عاشورا را بازگو کرد.
او وارثِ صبوریِ زینب، و میراثدارِ شجاعتِ عباس بود. در خرابه، نه فقط سه سال، که تمامِ تاریخ، ایستاد تا شاهدِ اوجِ عشق و فداکاری باشد.
راز ماندگاری سه سالهای که با دستهای کوچکش، گرههای بزرگ میگشاید.
بانو میربمانی
ثبت دیدگاه