شب شهادت مادر ادب بیبی امالبنین

بدون ماه قدم میزنم سحرها را
گرفتهاند از این آسمان قمرها را
چقدرخاک سرش ریخته است، معلوم است
رسانده است به خانم کسی خبرها را
نگاه کن سر پیری چه بیعصا مانده
گرفتهاند از این قد کمان پسرها را
چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش
بیاورند برایش فقط سپرها را
نشسته است سر راه و روضه میخواند
که در بیاورد آه آه رهگذرها را
ندیده است اگر چه ولی خبر دارد
سر عمود عوض کرده شکل سرها را
کنار آب دو تا دست بر روی یک دست
رسانده است به ما خانم این خبرها را
بشیر آمد و گفتی که از حسین بگو
زعون دم زد و گفتی که از حسین بگو
ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی
برای خانه مولا که انتخاب شدی
به خانه ولی الله اعظم آمدی و
دلیل عزت قوم بنیکلاب شدی
به جای اینکه شَوی مُدعیه همسریاش
کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی
تنور خانه حیدر دوباره گرم شد و
برای چرخش دستار انتخاب شدی
چهار تا پسر آوردی برای علی
که جای فاطمه امالبنین شدی
دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد
تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی
اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت
میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت
تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد
به چادر عربیه تو خار گیر نکرد
تو را که فرق علی دیدهای و خون حسن
به غیر کرب و بلا هیچ چیز پیر نکرد
به احترام همان تکه بوریا دیگر
زمین خانه تو نیت حصیر نکرد
از آن زمان که شنیدی خزان گلها را
هوای کوی تو باغ دلپذیر نکرد
چه خوب شد که نبودی کربلا بینی
که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
به نعل تازه گرفتند تا بدنها را
به ضرب دست لگد میزدند زنها را









ثبت دیدگاه