دل‌نوشته | دلباخته شدیم…
30 شهریور 1403 - 22:24
شناسه : 72848
5

دلباخته شدیم… بانو قدم نورسیده‌تان، چقدر مبارک بود و هست و خواهد بود… به اندازه همه زیبایی‌های جهان دوستتان دارم اما راستش هربار که به شما فکر می‌کنم، قلبم مچاله می‌شود. فکر می‌کنم که شما، فداکارترین مادر روی زمين هستید! برای اینکه ما بی‌رسول نشویم، برای اینکه بشریت بی‌محمد نشود، برای اینکه جانِ جانِ جهان […]

پ
پ

دلباخته شدیم…

IMG_20240920_095406_766pSMOyxe

بانو
قدم نورسیده‌تان،
چقدر مبارک بود و هست و خواهد بود…
به اندازه همه زیبایی‌های جهان دوستتان دارم
اما راستش هربار که به شما فکر می‌کنم، قلبم مچاله می‌شود.
فکر می‌کنم که شما،
فداکارترین مادر روی زمين هستید!

برای اینکه ما بی‌رسول نشویم،
برای اینکه بشریت بی‌محمد نشود،
برای اینکه جانِ جانِ جهان حفظ شود،
برای اینکه فرزندتان به چهل سالگی، در حراء، مخاطبِ إقراء شود،
جدا شدن از نوزاد زیبای دلربای خود را پذیرفتید،
جدا شدن از پاره تنتان را،
جدا شدن از یادگار عشق خود را…

شیر نداشتن بهانه بود،
یک دنیا به شما بدهکار است بانو!
تک تک روزهایی را که می‌توانستید محمد را در آغوش بگیرید
تک تک لحظه‌هایی را که می‌توانستید همچون ما که به چشم‌های کودکمان خیره می‌شویم و غرق لذت و عشق می‌شویم، خیره شوید و لذت ببرید،
تک تک بوسه‌های نزده، لالایی‌های نخوانده، لبخندهای خشکیده، آغوش‌های خالی…
تک تک اینها را بشریت به شما بدهکار است!
و البته که معامله شما با خدا بوده است و ما کوچک‌های فقیر را چه به بدهکاری…
طرف معامله‌های سخت و سنگین، چه کسی می‌تواند باشد جز خدا؟
شبیه معامله مادر موسی
او هم برای حفظ نظام الهی و رسول خدا، به وحی خدا، پاره جگرش را به نیل انداخت. اما فراق آن مادر بی‌تاب را خدا خیلی زود خاتمه داد و کودک را به آغوشش بازگرداند…

بانو
من حتی نمی‌توانم به این جدایی “فکر کنم” و بغض نکنم و اشک نریزم…
مادر باشی
آن هم مادر کودکی چون محمد
اما چون قرار است این کودک برای یک جهان پیامبری کند، و اراده‌هایی این را نمی‌خواهند،
او را بسپاری به بادیه‌های دور،
و روزها و شب‌ها فقط در خیال، اول غان و غونش را بشنوی، بعد ماما گفتنش را جواب دهی، بعد تاتی کردنش را تصور کنی، بعد بوسه زدن‌هایش را حس کنی، بعد…..
آاااه
قلب سیاه و سنگین شده‌ی من که آتش می‌گیرد، از قلب روشن و لطیف شما، خدا خبر دارد!… و البته که حتماً خودش وسعت داده و صبر و رضا به پیمانه قلبتان ریخته و خودش مدام دلداری‌تان داده…

بانو آمنه
منت‌دار شماییم،
متشکر از شما؛
به نیابت از همه جهانیان می‌گویم!
از آن‌ها که همان روزها محمدتان را دیدند و دلباخته حُسن و ملاحت و امانت و متانت و لطافت و کرامتش شدند، گرفته
تا همچون مایی که قرن‌ها بعد، فقط وصف شنیدیم و خطی به کاغذی خواندیم و دلباخته شدیم…

دلباختگی‌مان را بپذیرید.
و -به مادرانگی خود- عمق و حرارتش را بیفزایید…

ا.یوسفی

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.