این فرات بود که با تو وضو گرفت
میشود ز چشمهی توحید جو گرفت
از دست هرکسی که نباید سبو گرفت!
تو آبی و به آب تو را احتیاج نیست
پس این فرات بود که با تو وضو گرفت
کوچک نشد مقام تو، نه! تازه کربلا
با آبروی ریختهات آبرو گرفت
شرم زیاد تو همه را سمت تو کشید
این آفتاب بود که با ماه خو گرفت
دیگر برای اهل بهشت آرزو شدی
وقتی عمود از سر تو آرزو گرفت
خیلی گران تمام شد این آب خواستن
یک مَشک از قبیلهی ما یک عمُو گرفت
از آن به بعد بود صداها ضعیف شد
از آن به بعد بود که راه گلو گرفت
زینب شده شکسته غرورش، شنیدهای؟
دست کسی به کنج النگوی او گرفت
در کوفه بیشتر به قَدَت احتیاج داشت
با آستین پاره نمیشد که رو گرفت!
✍شعر: علياكبر لطيفيان
یا کاشفالکرب عن وجهالحسین
ثبت دیدگاه