در مقابل امام ساکت باش!
در میان یکی از کاخهای مشبک و نورگیر متوکل، پرندگان رنگارنگ و متنوعش آنقدر میخواندند و جنب و جوش داشتند که سر و صدایشان نمیگذاشت صدای حاضران به گوش هم برسد. کبکهای متوکل در میان کاخ، آزاد بودند و مدام با هم کلنجار میرفتند و متوکل با دیدن آنها، غرق شادیهای مستانهاش میشد.
متوکل، آنروز امام را به قصر دعوت کرده بود و مثل همیشه تصمیم داشت حرمت حضرت را بشکند. با خودش میگفت: «علیبنمحمد را مجبور میکنم سخن بگوید، و این سر و صدا باعث میشود کسی، صدای او را نشنود.» آن وقت او شادمان میشد از بیتوجهی حاضران به امام!
پردهی در ورودی کنار رفت. امام، پا به درون سرای پرندگان نهادند. همه به احترام امام، بیاختیار برخاستند. کبکها که گرم کشتی گرفتن با هم بودند، به گوشهای رفتند و سر در لاک خود کردند و بیحرکت ماندند؛ انگار مریض شده باشند یا اصلاً مرده باشند!
آن همه پرندهی زیبا و آوازخوان منقار بستند. سکوت، همهجا را گرفت. حالا دیگر صدای نفسهای خشمگین متوکل هم شنیده میشد.
ساعتی در محضر امام گذشت. نگاه متوکل، با اضطراب و خشم، قفسهای بزرگ پرندگان را میپایید و گاه کبکهایش را.
وقتی امام از کاخ خارج شدند، دوباره سر و صدا از قفسها بلند شد و کبکها، بازیشان را از سر گرفتند…. .
پرندههای متوکل بر خلاف صاحب ابلیس صفتشان، به مقام اهل بیت علیهالسلام بیاعتقاد نبودند. یعنی میدانستند در برابر معصوم نباید عرض اندام کرد و نظر داد. آنها حتی بهتر از ما معتقدان درک میکردند که در برابر امام، چون و چرا معنا ندارد و بدون اذن نباید حرف زد.
منبع: کتاب هادیالامم سیری در سیره و کلام امام علی النقی علیهالسلام
ثبت دیدگاه