«داستان غدیر» ۴
🔸️پرده چهارم:
مراسم حج به پایان رسیده است، حاجیان با خانه خدا وداع میکنند و به سمت دیار خود حرکت میکنند. درحالیکه در دلشان غمی بزرگ سنگینی میکند و در این فکرند که بعد از رسول خدا چه کنند؟! بخشی از راه مسیر مشترکیست که همه حاجیان با همدیگر طی میکنند. حانیه و آتیه هم با کولهباری از بهرههای معنوی قصد ترک مکه را دارند. آن دو آنقدر دلباخته پیامبر شدهاند که از پدر و مادر حانیه میخواهند تا حرکتشان را طوری تنظیم کنند که از پیامبر عقب نمانند. دلشان نمیخواهد لحظهای از پیامبر مهربانیها چشم بردارند. آن دو به هر بهانهای تلاش میکردند که خود را به رسول خدا نزدیک کنند. اینبار هریک ظرف آبی در دست، خود را به پیامبر میرسانند و یک صدا میگویند: بفرمایید آب رسول خدا! گوارایتان باد. و پیامبر هر دو ظرف را از دختران میگیرند و مینوشند و باز هم لبخندی پدرانه از سمت پیامبر که بزرگترین ثروت دنیاست نصیبشان میشود.
اکنون کاروان به جحفه رسیده است. محلی که اهل مدینه در آنجا از دیگر کاروانها جدا میشوند. این مکان صحرای خشکی است که جز چند درخت تنومند بیابانی و مقداری خاک و ریگهای سوزان چشمانداز دیگری ندارد و حرکت یکنواخت شتران قافله و آهنگ زنگها، حال و هوایی خاص پدید آورده است.
حانیه و آتیه سوار بر شتر در نزدیکترین مکان به پیامبر قرار دارند و درحالیکه بند شتر در دستان پدر است و مادر هم بر شتری دیگر نشسته است. حانیه میبیند ناگهان چهره غبارآلود پیامبر برافروخته شده است، این صحنه را به آتیه نشان میدهد و همزمان میپرسد: پدرجان، چرا حال پیغمبر تغییر کرده است. پدر در حالات پیامبر دقت میکند و میگوید: نگران نباشید این حالت وحی است که به رسول خدا دست داده است. گویا آیهای تازه بر پیامبر نازل شده است و حضرت محمد(ص) با خود آیه تازه نازل شده را زمزمه میکند:
– ای پیامبر! آنچه از پروردگارت به تو نازل شده است تبلیغ کن، که اگر ابلاغ نکنی رسالت خداوندی را به انجام نرساندهای(مائده آیهی شصت و هفت)
ادامه دارد….
✍ سیده زینب میرزایی
عید غدیرخم
یا امیرالمومنین
ثبت دیدگاه