«داستان غدیر»۳
🔸️پرده سوم:
مراسم آغاز شده است همه جا پراست از آدمهای سپیدپوشی که خود را برای طواف گرد خانه خدا آماده میکنند. حانیه با خوشحالی میگوید: ببین آتیه قشنگ شدهام؟ بعد با تعجب میپرسد لباس احرام تو کو؟!
مادر متوجه نگرانی آتیه میشود و میگوید: غصه نخور دخترم برای حانیه، دو دست لباس احرام برداشتهام.
این لباس مال تو، زود بپوش دارد دیر میشود.
و حالا آتیه و حانیه مثل قطرهای در دریای بیکران حاجیان میخوانند: اللهم لبیک …
دور هفتم طواف به پایان رسیده است صدایی آشنا بر لبان دختر دیروز و امروز لبخند مینشاند. درمییابند که پیامبر قصد سخنرانی دارد. خود را به نزدیکترین جایی میرسانند که بتوانند بهتر جمال نورانی پیامبر را ببینند.
پیامبر با نگاهش این دو دختر را مینوازد. حانیه و آتیه برای پیامبر دست تکان میدهند و حضرت محمد(ص) آنها را میهمان لبخند پدرانهاش میکند و درحالیکه دست بر پرده کعبه دارد، بار دیگر خبر از رفتن خود میدهد و میفرماید که این آخرین حجی است که پیامبر با مسلمانان همراه است. ولولهای عجیب در صفوف متراکم حجگزاران پدید آمده است. گروهی از مردم گریه میکنند. حالا دیگر حانیه و آتیه هم از سخنان پیامبر اندوهگین شدهاند و اشک میریزند.
👈 ادامه دارد
✍ سیده زینب میرزایی
غدیرخم
یا امیرالمومنین
ثبت دیدگاه