«داستان غدیر»۲
14 تیر 1402 - 21:29
شناسه : 61725
5

«داستان غدیر»۲ 🔸پرده دوم: بخش فرهنگی حرم امام رضا(ع) برای نوجوانان، غرفه آموزش نقاشی برپا کرده است. آتیه، دختر پانزده ساله مثل همسالان دیگرش در این کلاس حضور دارد. خانم امامی، مربی نقاشی، موضوع آزاد پیشنهاد کرده است و بچه‌ها هریک عنوانی را انتخاب کرده‌اند و در حال کشیدن نقاشی هستند؛ اما حانیه هنوز به […]

پ
پ

«داستان غدیر»۲

🔸پرده دوم:

بخش فرهنگی حرم امام رضا(ع) برای نوجوانان، غرفه آموزش نقاشی برپا کرده است. آتیه، دختر پانزده ساله مثل همسالان دیگرش در این کلاس حضور دارد. خانم امامی، مربی نقاشی، موضوع آزاد پیشنهاد کرده است و بچه‌ها هریک عنوانی را انتخاب کرده‌اند و در حال کشیدن نقاشی هستند؛ اما حانیه هنوز به سوژه‌ای که بتواند با آن ارتباط برقرار کند نرسیده است، درحال فکر کردن است که پیامی در صفحه گوشی، توجه آتیه را به خود جلب می‌کند. مسابقه سراسری نقاشی به مناسبت عید غدیر با جوایز ارزنده،
جرقه‌ای در ذهنش می‌درخشد. قلم را بر صفحه کاغذ می‌نشاند و نقاشی‌اش را آغاز می‌کند.
آتیه غرق در سوژه می‌شود. خود را در جمع انبوهی از مرد و زن می‌بیند که به سمتی درحال حرکت‌اند، گویا مسافرند. خوب که دقت می‌کند در بین جمع، پسرانی را با پیراهن‌های بلند عربی و دخترانی که مقنعه بر سر دارند، می‌بیند. حانیه که کمی آن طرف‌تر کنار پدر و مادرش ایستاده برای آتیه دست تکان می‌دهد. حانیه از نوع لباس آتیه تعجب می‌کند اما لباس حانیه برای آتیه عادی به نظر می‌رسد، چرا که از این نوع لباس‌ها در فیلم‌های تاریخی دیده است. حالا دیگر آن‌ها باهم دوست شده‌اند و پدر و مادر حانیه از این‌که دخترشان، دوستی پیدا کرده است خوش‌حالند.
جمعیت مثل رودی پرخروش در حال حرکت است که صدایی بلند، آن‌ها را به توقف دعوت می‌کند:
به دستور نبی اکرم چند ساعتی را در این منطقه که ابواء نام دارد توقف می‌کنیم.
خیمه‌ها گسترده می‌شود، اهل کاروان زیر سایه نخل‌ها برای خود استراحتگاهی چند ساعته آماده می‌کنند. بوی نان تازه که زن‌ها از تنورهای صحرایی آماده کرده‌اند، همه فضا را سرشار از برکت مادرانه کرده است.
پیامبر درحال رفتن به سمت مزاری هستند، به نزدیک جایی می‌رسند که آتیه و حانیه کنار هم نشسته‌اند. حانیه، پیامبر را با دست نشان می‌دهد و فریاد می‌زند خدای من ایشان پیامبر هستند و هر دو به سمت رسول خدا می‌دوند تا بخواهند چیزی بگویند؛ صدای پیامبر را می‌شنوند که می‌فرمایند: سلام برشما ریحانه‌های بهشتی.
صدای حضرت محمد در دل این دو می‌نشیند و سلامی با لحنی پر از عشق تقدیم پیامبر می‌کنند، درحالی که از شوق دیدار پیامبر اشک شوق می‌ریزند و با چشمانی آینه‌کاری شده، رفتن رسول خدا را تماشا می‌کنند.
صدای پدر آن دو را متوجه می‌کند که برای خوردن حلوایی که مادر حانیه طبخ کرده باید بروند و صدای مادر در همان لحظه درحالی که مشک آبی در دست دارد و می‌گوید: دخترها بیایید کمی استراحت کنیم.
حالا دیگر مثل دو خواهر در جمع خانواده حاضر هستند. مادر، نان تازه در سفره می‌گذارد. حانیه با اشتیاق می‌گوید: مادر! پیامبر چقدر بزرگوار هستند به ما سلام کردند و آتیه می‌گوید چه زیبا و پدرانه با ما رفتار کردند و حانیه می‌پرد وسط حرف آتیه، پیامبر بر سر مزار چه کسی ایستاده است؟ پدر پاسخ می‌دهد: اینجا مزار حضرت آمنه مادر رسول خداست. سال‌ها پیش وقتی که کودکی خردسال بوده، مادر مهربانش را از دست داده است و اکنون که شصت و سه سال دارد و شخص اول اسلام است اینگونه با احترام بر سر مزار مادر برایش دعا می‌کند.
نماز مغرب و عشا را به امامت پیامبر خواندند که دستور حرکت صادر می‌شود. دیری نمی‌پاید که خیمه‌ها جمع می‌شوند و شتران بارها را بر دوش می‌گیرند. حانیه و آتیه، سوار بر شتر به سوی مکه راه می‌پیمایند. همه‌جا بهتر دیده می‌شود. سکوت شب و صدای زنگوله‌های شتران، حال و هوایی خاص به مسیر بخشیده است.

ادامه دارد…

✍سیده زینب میرزایی

غدیر خم
یا امیرالمومنین

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.