خاطره همسر شهید چمران از شب آخر حیات دنیوی
01 تیر 1402 - 21:30
شناسه : 61410
7

خاطره همسر شهید چمران از شب آخر حیات دنیوی هر وقت می رفت تهران (از اهواز)، روز بعد بر می‌گشت. امروز (٣٠خرداد۶٠) صبح رفت و عصری آمد تعجب کردم. گفتم چرا زود آمدی. گفت ناراحت شدی؟ – نه فقط تعجب کردم. گفت تا حالا دیده بودی من با هواپیمای خصوصی سفر کنم؟ ندیده بودم.. + […]

پ
پ

خاطره همسر شهید چمران از شب آخر حیات دنیوی

IMG_20230622_201341_276

هر وقت می رفت تهران (از اهواز)، روز بعد بر می‌گشت. امروز (٣٠خرداد۶٠) صبح رفت و عصری آمد تعجب کردم.
گفتم چرا زود آمدی.
گفت ناراحت شدی؟
– نه فقط تعجب کردم.
گفت تا حالا دیده بودی من با هواپیمای خصوصی سفر کنم؟
ندیده بودم..
+ به خاطر شما آمدم امشب پیشت باشم.

IMG_20230622_084023_559

رفت دراز کشید. داخل اتاق شدم. آرام و به سقف می‌نگریست.
گفت: بشین، من فردا شهید می‌شوم. دو وصیت به شما دارم.
بعد از من در ایران بمان. کشور شما، حکومت الهی ندارد.
دوم ازدواج کن.
گفتم زنان پیامبر الگو هستند، آنان ازدواج نکردند.
از این مقایسه ناراحت شد.

IMG_20230622_202011_742
شب به فکر بودم که این حرف‌ها چیست؟
صبح زود که درب منزل داشت سوار ماشین می‌شد کلت کمری داشتم، خواستم به پایش شلیک کنم که نرود اما جرأت نکردم. رفت و من به منزل تنها دوستم در اهواز خانم خراسانی رفتم و داستان شب را تعریف کردم. دلداری‌ام می‌داد تا اینکه تلفن منزلش زنگ خورد و او مرتب “نه”می‌گفت. گفتم چه شده؟ گفت چمران زخمی شده. گفتم خیر او شهید شده است و با هم به سردخانه رفتیم و جنازه مصطفی را دیدم و گفتم: خدایا این قربانی را از ما بپذیر!

اون روز، چمران از اهواز تا دهلاویه (٧٢کیلومتر) فقط می‌نویسد. با اعضاي بدنش خداحافظی می‌کند و…

همسر شهید چمران می‌گوید ۶ ماه بعد از شهادت چمران، امام متوجه شد ما خونه نداریم به بنیاد شهید گفت. خونه‌ای به من دادند، اما هیچ وسیله‌ای نداشتم. یکی از دوستان مصطفی مقداری لوازم اولیه زندگی برایم آورد. جاودانه باد

چمران‌ عزیز
دهلاویه

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.