خاطرهی شهیدسیدکریم مهدوی
وقتی که پس از اولین اعزامش به جبهه به مرخصی آمد، برای من تعریف کرد: وقتی عازم جبهه شدم، همان که مرا با آن سن و سال دیدند، پشت خط نگهداشتند. زمانیکه وقت چای خوردن رسید، به من گفتند: سید کریم! برو چای درست کن. سید کریم میگفت: من هم با حس مسؤلیت، یک چای دبش (درست و حسابی) تهیه کردم و تقدیم برادران رزمنده کردم. وقتی که چای را خوردند و خیلی هم از طعم و مزه و بوی چایی که من درست کرده بودم خوششان آمده بود، مرتباً از من و هنر چایی درست کردنم تعریف کردند. یکباره به خودم آمدم که: ای وای! من کاری با خودم کردم که رنگ خط اول (خط مقدم) را نبینم. صبر کردم تا نوبت وعدهی بعدی چای برسد.
هنگام عصر شد صدا آمد: سید کریم! گفتم: بله؛ یکی گفت: سید، وقت چاییِ. گفتم: چشم برادر! من هم رفتم و کتری را روی چراغ «علاءالدین» گذاشتم. وقتی آب بجوش آمد، بجای یک مشت، دو مشت چای خشکه درون کتری ریختم و به جای آن که چای را دم کنم، آن را جوشاندم تا حدی که بوی آن تند شد. سپس کتری را آوردم و با حوصلهی تصنعی شروع کردم به چایریختن و تعارف کردن به برادران رزمنده. دوستان، همین که لیوانهای پلاستیکی و بعضی که کلاسشان بالاتر بود نیم شیشهی مربا را تا دم دهان و بینی آوردند، بوی تند چای جوشیده آزارشان داد و مزه تلخ آن، چای را غیرقابل نوشیدن کرده بود. همه به نوبت، دادشان بالا رفت: آی ی ی! وای ی ی! سید کریم! این دیگه چه چاییه؟ دفعه پیش که خیلی خوب بود، چشم خوردی؟
گفتم: نه، راستش را بخواهید من شانسی چای درست میکنم. ممکن است یکبار خوب درست کنم ولی در عوض چند بار بد، حالا خود دانید. وقتیکه دیدم برای نوبتهای بعد از من نخواستند چای درست کنم، امیدوار شدم و این دلخوشی هم بیهوده نبود، یکی دو روز بعد مرا فرستادند جلو (خط مقدم)
ثبت دیدگاه