جعفر پلنگ و غذای حضرتی
19 فروردین 1402 - 18:22
شناسه : 59334
8

جعفر پلنگ و غذای حضرتی آقای راست نجات، معاون مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیه‌السلام، چند ماه گذشته در شب میلاد حضرت امام محمدالجواد علیه‌السلام این داستان جالب رو نقل کردند: زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیه‌السلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد […]

پ
پ

جعفر پلنگ و غذای حضرتی

IMG_20230408_170133_099

آقای راست نجات، معاون مهمانسرای حرم مطهر امام رضا علیه‌السلام، چند ماه گذشته در شب میلاد حضرت امام محمدالجواد علیه‌السلام این داستان جالب رو نقل کردند:

زمانی که معاون امداد حرم امام رضا علیه‌السلام بودم، وظیفه داشتیم، غذاهای باقیمانده مهمانسرا را آخر وقت به مناطق ضعیف و حاشیه شهر مشهد برده و بین فقرا توزیع کنیم. شبی با خادم مسجد آخر بلوار توس تماس گرفته و به او گفتم: امشب قرار است که فلان مقدار غذای مشخص، به منطقه شما آورده و توزیع کنیم و آماده همکاری با ما باش.
نیمه‌های شب به آن مسجد که رسیدیم، با جمعیت فراوانی که درب مسجد منتظر بودند مواجه شدیم. بطوری که امکان توزیع غذا را بخاطر ازدحام شدید و ترس از تلف شدن تعدادی از مردم، نداشتیم!

خادم مسجد را صدا کردیم که چرا اینقدر شلوغ است؟! گفت: حواسم نبود و در بلندگو اعلام کردم: امشب قرار است غذای متبرک از حرم امام رضا علیه‌السلام بیاورند و اینگونه شلوغ شد و کاری از دستم بر نمی‌آید.

تصمیم به برگشت داشتیم که ناگاه در گوشه‌ای کنار دیوار، دختر بچه‌ای کوچک با کفش‌های پلاستیکی، نظرم را به خود جلب کرد و از وضعیت حال و روزش، ترحمی به دلم‌ افتاد و همانجا در دلم، از خود امام رضا علیه‌السلام خواستم: آقا جان خودت راه حلی ارائه بده که بتونیم غذاها را بدون مشکل تقسیم کنیم و این مردم که با امید و احتیاج به اینجا آمدند، دست خالی برنگردند که ناگهان انگار هزار نفر درونم فریاد زدند: از خادم محله بپرسم لات این محله کیه؟!

از خادم مسجد پرسیدم: لات این محله کیه و با تعجب پرسید برای چی؟!!! گفتم کارش دارم. گفت: اسمش جعفر پلنگه.
گفتم بگو بیاد و زنگش زد که تا نیم ساعت دیگه می‌رسم و منتظرش موندیم.
جعفر با ظاهری خالکوبی شده و پیراهن یقه‌باز و سوار موتور اومد و سلام کرد که فرمایش: گفتم ما از حرم امام رضا علیه‌السلام اومدیم و غذای متبرک آوردیم و نمی‌دونیم چطور تقسیم کنیم که مردم اذیت نشن و از شما می‌خواهیم در این کار کمکمون کنی. جعفر با کمال میل گفت: نوکر خادم‌های امام رضا علیه‌السلام هستم و چشم.
به بقیه خُدام گفتم: ماشین غذا رو تحویل جعفر بدین و بهش کمک کنید تا غذاها رو تقسیم کنه.

جعفر مردم را کنار دیوار به صف کرد و به هر خانواده‌ای بنا به مصلحت و شناختی که خودش به آنها داشت، غذاها را تقسیم کرد و گفتم چهار تا غذا هم به خودش و خانواده‌ش بدهید. بعد از اتمام کار، به من گفت: آقای راست نجات، شماره تلفنت را به من می‌دهید؟

همکاران با اشاره گفتند اینکارو نکن و برات دردسر درست می‌کنه و….
اما با کمال میل به او شماره را دادم و رفتیم.

ابتدای هفته بود که با من تماس گرفت که جعفر پلنگ هستم و کاری با شما دارم و به دفتر کاریم در حرم آمد!
آنجا به من گفت: من هم خادم زوار امام رضا علیه‌السلام هستم و بنده با تعجب گفتم: بله؟!!!

گفت: منم روزهای پنج‌شنبه میام حرم امام رضا علیه‌السلام و در صحن‌ها می‌چرخم و مهرهای اطراف دیوارها را جمع‌آوری و سر جاهایشان میذارم و برمیگردم و به همین مقدار خودم را خادم حضرت می‌دانم و اتفاقا همان روز در راه برگشتم به درب مهمانسرا رسیدم و به امام رضا علیه‌السلام در دلم گفتم: میشه امروز غذای متبرکی از حرمتون برای خواهر بیمارم ببرم؟! وقتی به خادم درب مهمانسرا گفتم، با تندی به من گفت: آقا برو کنار بایست و مزاحم نشو!

وقتی ناامید شدم و خواستم‌ به خانه برگردم، پشت سرم، آن خادم به همکارش گفت مواظبش باشید جیب مردم رو نزند!!!

هنگامی که این را شنیدم به او گفتم: خدایا توبه، من جیب‌بر نیستم و دلم شکست و تا بست نواب گریه می‌کردم و به امام رضا علیه‌السلام گفتم دیگه سر کشیکم نمیام و خداحافظ.
که ناگهان گوشیم زنگ خورد که خادم‌های حرم امام رضا علیه‌السلام در مسجد محله منتظرت هستند و با ترس و لرز که من جیب‌بری نکردم و چه زود گزارش دادند و احضارم کردند، پیش شما اومدم.
حالا آمده‌ام بگویم: امام رضا علیه‌السلام چقدر مهربونه. یک غذا می‌خواستم ولی به من یک ماشین غذا داد و بجای یکی، چهار تا غذا برای خانواده‌م بردم.

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.