همه یکسان هستند
روزی بهلول در قبرستان بغداد، کلههای مردهها را تکان میداد، گاهی پر از خاک میکرد و سپس خالی مینمود.
شخصی از او پرسید:
بهلول! با این ‘ سرهای مردگان ‘ چه میکنی؟
گفت: میخواهم ثروتمندان را از فقیران و حاکمین را از زیردستان جدا کنم، لکن میبینم همه یکسان هستند.
به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کلهای با خاک میگفت
که این دنیا، نمیارزد به کاهی
به قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بیکفن در خاک خفته
نه دولتمند، برد از یک کفن بیش
ثبت دیدگاه