تلنگر | داری حسرت جمع میکنی
23 اردیبهشت 1404 - 22:39
شناسه : 76850
1

داری حسرت جمع میکنی بعد از مدت‌ها، وسط هفته زنگ زدم به مادرم و گفتم برای ناهار منتظرم باش. ‎وقتی رسیدم خونه تا درو باز کرد خواستم عطر سالاد شیرازی که توی فضا پیچیده بود رو بغل کنم! ‎دیر رسیدم اما سوال کردن نداشت و می‌دونستم ناهار نخورده و منتظر منه. ‎سفره رو انداخت کف […]

پ
پ

داری حسرت جمع میکنی

IMG_20250513_212625_881C2UCzi3

بعد از مدت‌ها، وسط هفته زنگ زدم به مادرم و گفتم برای ناهار منتظرم باش. ‎وقتی رسیدم خونه تا درو باز کرد خواستم عطر سالاد شیرازی که توی فضا پیچیده بود رو بغل کنم! ‎دیر رسیدم اما سوال کردن نداشت و می‌دونستم ناهار نخورده و منتظر منه. ‎سفره رو انداخت کف آشپزخونه و نشستیم به غذا. ‎مادرم یه ادویه‌ای میزنه به غذا که توی هیچ رستورانی نیست و “اسمش عشقه” ‎به حد انفجار خوردم و سخت از سفره جدا شدم. ‎گفت چشمات خستس، چایی دم کنم یا میخوای بخوابی؟‎گفتم یه دیقه بیا بشین کنارم. ‎بالشت رو تکیه دادم به دیوارو، سرمو گذاشتم رو بالشت و بدون اینکه حرفی بزنه نشست کنارم و چند دفعه‌ای دستشو کشید به سرم.‎ چند دقیقه گذشت ولی ساکت بود. ‎دوزاریم افتاد که خیلی شبا تا خواسته حرف بزنه، من سرم رفته تو گوشی و لا به لای حرفاش وقتی یه جمله‌ی سوالی پرسیده گفتم آره آره..‎فقط گفتم آره..بدون اینکه بشینم پای حرفاش..بدون اینکه تو چشماش نگاه کنم..بدون اینکه دستاشو تو دستم بگیرم..بدون خیلی کارایی که دنیای امروز..دنیای شلوغ امروز از یادمون برده..‎واسه یه آدمایی که اصلا معلوم نیست چقدر قراره همراهمون باشن. ‎اصلا اگه شرایط الانمون یه ذره عوض بشه، حاضرن تحملمون کنن یا نه..!‎ کلی وقت میذاریم و کلی حرف می‌زنیم که خودمونو بهشون ثابت کنیم..اما واسه پدر مادری که هر جوری باشی قبولت دارن و پای هر اتفاق تو زندگیت وایسادن و تر و خشک کردن تا به اینجا برسی..حوصله نداریم! ‎بذار یه چیزی بهت بگم رفیق. ‎به اندازه‌ی تمام لحظاتی که کنارشون نشستی و حرف نمیزنی و بغلشون نمیکنی داری حسرت جمع میکنی برای وقتی که نداریشون.

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.