تلنگر | حکایت طمع
18 شهریور 1402 - 18:27
شناسه : 63913
5

حکایت طمع بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار. شبی در جزیره کیش، مرا به حجره خویش در آورد. همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخن‌های پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را […]

پ
پ

حکایت طمع

IMG_20230909_171939_382GOw4jBE

بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار.

شبی در جزیره کیش، مرا به حجره خویش در آورد.
همه‌ی شب نیارمید (نخوابید) از سخن‌های پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین.
گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!!
سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود، بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم.
گفتم: آن کدام سفرست؟
گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!!

انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل…) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!!
گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیده‌ای و شنیده‌ای.
گفتم:

*آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور

*گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پر کند یا خاک‌گور

📕گلستان سعدی

ا.یوسفی

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.