تلنگر | حکایت خیلی از آدم ها
28 فروردین 1403 - 10:34
شناسه : 69680
5

حکایت خیلی از آدم ها روزی شخصی، توی جنگل به گودالی میفته از خدا می‌خواد نجاتش بده، جنگلبان که صداشو می شنوه میره برای کمک، ولی شخص میگه من منتظرم خدا خودش نجاتم بده. جنگلبان میره بعد از چند ساعت میاد میگه بزار کمکت کنم. میگه نه خدا خودش میاد، من بهش اعتقاد دارم. بعد […]

پ
پ

حکایت خیلی از آدم ها
464095_806OYNu09D

روزی شخصی، توی جنگل به گودالی میفته از خدا می‌خواد نجاتش بده، جنگلبان که صداشو می شنوه میره برای کمک، ولی شخص میگه من منتظرم خدا خودش نجاتم بده. جنگلبان میره بعد از چند ساعت میاد میگه بزار کمکت کنم.
میگه نه خدا خودش میاد، من بهش اعتقاد دارم. بعد شب میشه، جنگلبان میاد میگه اینجا تلف میشی بزار برم کمک بیارم. میگه نه منتظرم خدا بیاد، باید از خدا فقط کمک خواست.

  • جنگلبان میره، بعد توی گودال از تشنگی گرسنگی می میره، میره پیش خدا میگه چرا نجاتم ندادی خدا میگه 3 بار اومدم ولی تو خودت نخواستی.
  • حکایت خیلی از آدم هاست، منتظرن خدا جلوشون ظاهر بشه بگه من خدام.
  • بین اعتقاد و ایمان کلی تفاوت هست.
    نشانه ها رو دنبال کن
ا.یوسفی

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.