جهان هركس
كشتیرانی مگس
مگسی بر پرِكاهی نشست كه آن پرِ كاه بر ادرار خری روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر كشتی میراند و میگفت: من علم دریانوردی و كشتیرانی خواندهام. در این كار بسیار تفكر كردهام. ببینید این دریا و این كشتی را و مرا كه چگونه كشتی میرانم.
*او در ذهن كوچك خود بر سر دریا كشتی میراند. آن ادرار، دریای بیساحل به نظرش میآمد و آن برگ كاه، كشتی بزرگ.
زیرا آگاهی و بینش او اندك بود.
*جهان هركس به اندازه ذهن و بینش اوست. آدمِ مغرور و كجاندیش مانند این مگس است. و ذهنش به اندازه درك ادرار الاغ و برگ كاه.
داستانی از مثنویمعنوی
ثبت دیدگاه