آیا راه بهتری وجود دارد یا نه..
روزی، گوسالهای باید از جنگل بکری میگذشت تا به چراگاه برسد. گوسالهی بیفکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد.
روز بعد، سگی که از آن جا میگذشت، از همان مسیر که باز شده بود، استفاده کرد و از جنگل گذشت.
مدتی بعد، چوپان گلهای، آن راه را باز دید و گلهاش را وادار کرد از آن جا عبور کنند.
مدتی بعد، انسانها هم از همین راه استفاده کردند. میآمدند و میرفتند، به راست و چپ میپیچیدند، بالا میرفتند و پایین میآمدند، شکوه میکردند و آزار میدیدند و حق هم داشتند اما هیچ کس سعی نکرد راه جدید باز کند.
مدتی بعد، آن کوره راه، خیابانی شد.
حیوانات بیچاره زیر بارهای سنگین، از پا میافتادند و مجبور بودند راهی که میتوانستند در سی دقیقه طی کنند، سه ساعته بروند، مجبور بودند که همان راهی را بپیمایند که گوسالهاى گشوده بود.
سالها گذشت و آن خیابان، جادهى اصلی یک روستا شد، و بعد شد خیابان اصلی یک شهر. همه از مسیر این خیابان شکایت داشتند، مسیر بسیار بدی بود.
در همین حال، جنگل پیر و خردمند میخندید و میدید که انسانها دوست دارند مانند کوران، راهی را که توسط یک گوساله باز شده، طی کنند، و هرگز از خود نپرسند که آیا راه بهتری وجود دارد یا نه..
ثبت دیدگاه