گلها بوی مادرش را میدهند
مادر….
مادر دختری، چوپان بود.
روزها، دختر کوچولویش را به پشتش میبست و به دنبال گوسفندها به دشت و کوه میرفت. یک روز گرگ به گوسفندان حمله میکند و یکی از برهها را با خود میبرد!
چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی میگذارد و با چوبدستی، دنبال گرگ میدود. از کوه بالا میرود تا در کوه گم میشود.
دیگر مادر چوپان را کسی نمیبیند.
دختر کوچک را چوپانهای دیگری پیدا میکنند. دخترک بزرگ میشود، در کوه و دشت به دنبال مادر میگردد، تا اثری از او پیدا کند.
روی زمین، گلهای ریز و زردی را میبیند که از جای پاهای مادر روییده، آنها را
میچیند و بو میکند.
گلها بوی مادرش را میدهند، دلش را به بوی مادر خوش میکند…
آنها را میچیند و خشک میکند و به بازار میبرد و به عطارها میفروشد.
عطارها، آنها را به بیماران میدهند، بیماران میخورند و خوب میشوند.
روزی عطاری از او میپرسد:
“دختر جان، اسم این گلها چیست؟”
دختر بدون اینکه فکر کند، میگوید:
“گل بو مادران” ❤️
میلاد امالائمه حضرت زهرا سلام الله علیها و روز زن و مادر بر شما بزرگواران مبارک باد.
ثبت دیدگاه