پرداخت بهای صورتحساب
13 مرداد 1403 - 23:29
شناسه : 71834
5

پرداخت بهای صورتحساب خوبی‌ای که به دیگران می‌کنید، در همین دنیا به شما برمی‌گردد روزگاری پسرکی فقیر برای گذران زندگی و تأمین مخارج تحصیلش، دست‌فروشی می‌کرد. از این خانه به آن خانه می‌رفت تا شاید بتواند پولی به‌دست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقی مانده است و این در […]

پ
پ

پرداخت بهای صورتحساب

Presentation1-1TOX36Yf

خوبی‌ای که به دیگران می‌کنید، در همین دنیا به شما برمی‌گردد

روزگاری پسرکی فقیر برای گذران زندگی و تأمین مخارج تحصیلش، دست‌فروشی می‌کرد. از این خانه به آن خانه می‌رفت تا شاید بتواند پولی به‌دست آورد.

روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقی مانده است و این در حالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می‌کرد.

تصمیم گرفت از خانه‌ای، مقداری غذا تقاضا کند. به طور اتفاقی در خانه‌ای را زد. دختر جوانی، در را باز کرد.

پسرک با دیدن چهره دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.

دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود، به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.

پسر به آهستگی، شیر را سر کشید و گفت:

چقدر باید به شما بپردازم؟

دختر پاسخ داد:

چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی مابه‌ازایی ندارد.

پسرک گفت:

پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می‌کنم.

سال‌ها بعد دختر جوان به‌شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین، اقدام به درمان او کنند.

دکتر هوارد کلی، برای بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده، برق عجیبی در چشمانش درخشید.

بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اتاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی‌اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اتاق شد. در اولین نگاه، او را شناخت.

سپس به اتاق مشاوره بازگشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد، زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی شد.

آخرین روز بستری‌شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر، هزینه درمان زن جهت تایید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال کرد.

زن از بازکردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.

سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه‌اش را جلب کرد. چند کلمه‌ای روی قبض نوشته شده بود.

آهسته آن را خواند:

بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است!

ا.یوسفی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.